• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 182
  • بازدیدها 5,263
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
232
پسندها
1,107
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
*** تیرداد

نگاه نافذش را بین افراد حاظر در جلسه چرخانده و با صلابت حرفش را ادامه می‌دهد.
- بنابراین با خودکشی شب گذشته‌ی المیرا ، آخرین مهره‌ی اصلی باند عنکبوت هم نابود شد. المیرا اعتراف کرد بخاطر انگیزه‌ی شخصی‌اش که گویا مادرش هم بوده پدرش و مهره‌‌های باند عنکبوت رو یکی یکی از بین برده.
صدایش کمی خشن تر و نگاهش سردتر می‌شود.
-با توجه به اظهاراتش و‌ با خبر بودنش از نفوذ بنده، قطعا داخل اداره خبرچینی وجود داره و باید دمش چیده بشه!
با بلند شدن صدای سردار حرفش را قطع می‌کند.
- به این مورد باید سریعا رسیدگی بشه، در واقع پروند‌ه‌‌ی باند عنکبوت بسته شد.
( بالاخره پرونده‌ی باند عنکبوت هم بسته شد.)
این حرف سردار در ذهنش تکرار می‌شود، بارها و بارها. باورش نمی‌شود پرونده‌ای که زندگی‌اش را سالها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
232
پسندها
1,107
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
*** مهفام
با سشوار مشغول موهای خیس نفس می‌شود. نگاهش به‌ تارهای طلایی موهایش است و دلش جایی در حوالی تیرداد چرخ می‌زند. با یادآوری لحظات چند شب گذشته لبخند عریضی روی لب‌هایش نقش می‌بندد و چشم‌هایش برق می‌زند. آرام نگاهش، گرمای نفس‌هایش و امنیت دستانش عجیب دلش را قرص می‌کند. چه می‌شود دل تیرداد هم با دلش راه بیاید. آخ اگر بشود.
- آی!
با صدای نفس به خود آمده و هول زده سشوار را خاموش می‌کند. چند لحظه‌ای سشوار را مستقیم‌ روی یک نقطه از پوست سرش گرفته و این باعث رنجش نفس می‌شود.
- وای ببخشید نفس هواسم پرت شد. خیلی دردت گرفت؟
سرش را به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد. مهفام با یادآوری صدایی که از نفس خارج شد، ذوق کرده چشمانش را ریز می‌کند‌.
- صبر کن ببینم وروجک ، تو همین چند لحظه پیش حرف زدی!
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
232
پسندها
1,107
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
روی تک مبلی نشسته و معذب در خود جمع می‌شود. نفس هم روی پای سرهنگ نشسته و با چشم‌‌های درشت شده و کنجکاو به مهفام و پدربزرگش می‌نگرد.
- اول از همه باید بابت این مدت و زحماتی که برای نفس کشیدی تشکر کنم، شاید اگر هر کس دیگه‌ای جای شما بود قبول نمی‌کرد.
لبخند خجولی زده و در چشمان سرهنگ خیره می‌شود. اگر از تفاوت رنگ چشمانش فاکتور بگیری، تیرداد شباهت زیادی با پدرش دارد. هر چند نگاه آرام سرهنگ کجا و نگاه سرکش و طوفانی تیرداد کجا؟! آخ که چقدر دلش برای آن نگاه‌های طوفانی بی‌قراری می‌کند.
- خواهش می‌کنم من کاری نکردم، در واقع خودمم به نفس عادت کردم.
سرهنگ‌ نافذ نگاهش می‌کند گویی بخواهد تا عمق فکرش نفوذ کند. با زبان لبش را تر کرده و ادامه می‌دهد.
- بابت همکاریتون توی دستگیری و انهدام باند عنکبوت هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا