- ارسالیها
- 3,499
- پسندها
- 65,247
- امتیازها
- 74,373
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #11
با زبانی قاصر خیره چشمان مشکیاش میمانم. موهای ریز فر خوردهی جلوی چشمانم را کنار میزند و با صدایی لرزان میگوید:
- چشات...دارن دیوونهم میکنن برکه! دلم برات تنگه دخترک!
مچ دستانش را که روی موهایم قفل شده بود با هر دو دست میگیرم و زمزمهای نالان سر میدهم:
- تضمینی هست که دوباره عاشقت بشم و نسوزم؟
قطره اشکی از چشمش روی صورت گندمیاش میچکد و آرامتر از من کنار گوشهایم زمزمه میکند:
- کتبی، قلبی و زبانی برات ضمانت میدم که این دفعه قرار نیست تو این راه ببازیم، باورم کن برکه...
قلبم میلرزد، تن و اندام و انگشتانِ دستانم نیز هم، او این بار حقیقت داشت یا قلبِ رنجورم میخواست به آیندهام لطمه بزند؟
- برکه حرف بزن، دارم روانی میشم...من نقش بازی نکردم! بیا فرار کنیم، میبرمت دور از این...
- چشات...دارن دیوونهم میکنن برکه! دلم برات تنگه دخترک!
مچ دستانش را که روی موهایم قفل شده بود با هر دو دست میگیرم و زمزمهای نالان سر میدهم:
- تضمینی هست که دوباره عاشقت بشم و نسوزم؟
قطره اشکی از چشمش روی صورت گندمیاش میچکد و آرامتر از من کنار گوشهایم زمزمه میکند:
- کتبی، قلبی و زبانی برات ضمانت میدم که این دفعه قرار نیست تو این راه ببازیم، باورم کن برکه...
قلبم میلرزد، تن و اندام و انگشتانِ دستانم نیز هم، او این بار حقیقت داشت یا قلبِ رنجورم میخواست به آیندهام لطمه بزند؟
- برکه حرف بزن، دارم روانی میشم...من نقش بازی نکردم! بیا فرار کنیم، میبرمت دور از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.