با جوانی سرخوش است این پیر بی تدبیر را / جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
من که با مویی به قوّت برنیابم ، ای عجب / با یکی افتاده ام کاو بگسَلد زنجیر را
چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیم تن / آرزویم می کند کآماج باشم تیر را
می رود تا در کمند افتد به پایِ خویشتن / گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
کس ندیده ست آدمی زاد از تو شیرین تر سخن / شکّر از پستان مادر خورده ای یا شیر را ؟
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست / نقد را باش ای پسر ، کآفت بُوَد تأخیر را
ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز / هر چه گویی چاره دانم کرد ، جز تقدیر را
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.