دل های پاییز زده
همان هایی هستند
که روزی
به پای بهار میدویدند
رفتند
نریسیدند
گوشه ای نشستند
چشم که باز کردند
اسیر فصل شعر شدند
فصل ها را باید عوض کرد
بهار
پاییز
زمستان
و شاید
گاهی
گرمی تابستان
بهار بی وفا
خودت رفتی
مرا با خاطره ها
در فصل شعر راها کردی
بی انصاف دیوانه
چه می شد دست مرا هم بگیری
حداقل به تابستان می بردی
پاییز از چشم های من شره می کند