متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار امیر وحیدی

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 248
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
میان آتش و باران، مرا صدا می کرد
کسی که دلهره هایش، شروع طوفان بود

و بیت بعد که باران گرفت و شاعر مُرد
و اشک های زیادی که زیرِ باران بود

کسی شبیه من و ضَجه های تنهایی
کسی که مثل نَفَس های من، گریزان بود

شبیه یک تنِ بی سر، برهنه می رقصید
فرشته ای که نگاهش، عجیب حیران بود!!

دو چشم داشت، دو تا آسمانِ بی همتا
دو بال سرخ و سپیدی که بُور و عریان بود

غریبه بود، ولی بویِ آشنا می داد
دُرُست مثل همین خواب های خندان بود

کویر بود ولی ریشه های سبزی داشت
شروع دیگری از نقطه های پایان بود

تمام زندگی اش را گذاشت در باران
کسی که مثل غزل های من، هراسان بود
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #2
مرا به ياد بياور كه زار گريه كنم
به شوق آمدنت بى قرار، گريه كنم

مرا به نام خودت با غزل صدايم كن
كه من به نام خودم انتظار، گريه كنم

مسيرِ آمدنت را چقدر دوره كنم؟!
چقدر جان بِكٓنٓم؟!...بى مزار، گريه كنم

چگونه رد شوم از روزهاى بعد از تو؟
چگونه پٓر بكشم؟!... بى حصار، گريه كنم

چقدر خواب تبر؟! زخم هاى پى در پى
به شوق تازه شدن در بهار، گريه كنم

چقدر سازِ مخالف شوم به هر بزمى؟
به زخمه هاى غم انگيز تار، گريه كنم

و باز مثل غزل هاى نيمه كاره ى خود
نٓفٓس بگيرم و قبل از فرار، گريه كنم

غروب ها بنشينم درون خود، تنها
غريب و بى كس و بى غمگسار، گريه كنم

دوباره مصرع آخِر، دلم گرفته عزيز
بيا كه تا لبِ ريل و قطار، گريه كنم
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
همیشه جنگ پایان ماجرا نیست

گلوله ها، راه خودشان را طی می کنند و

سربازان در خواب های فرضی خود

پیر می شوند...

باچشم های بسته راه می افتم

شاید بهتر بود چشم هایت را بر می داشتم

تا دیگر در هیچ جنگی شکست نخورم...

از شما چه پنهان

دارم به سربازی فکر می کنم که

هیچ گاه نجنگید و

ذره ذره در آغوش معشوقه ی خیالی اش

شکست خورد...
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
کلافه گشت و دوباره به آب و تاب افتاد
و چند قطره ی اشکی که رویِ قاب افتاد

دلش شبیه قدم هایِ شعر، می رقصید
والتهابِ نگاهش، بر آفتاب افتاد

دِرَنگ کرد و نکرد آن چنان که وِلوله ای
به جانِ خسته ی این بیت های ناب افتاد

شبی پرید و از این جا به آسمان ها رفت
و پلک های نجیبش که با شتاب، افتاد

چکید رویِ غزل از نگاه شب، اشکی
و اضطراب و تنِش هم به جان خواب افتاد

میان آینه، لختی دوید و بعد از آن
به یادِ خاطره ای تلخ، با طناب افتاد

دوباره قصه ی رفتن، دوباره لرزش اشک
ز چشمِ شاعر بیچاره، بی نقاب افتاد
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
غروب... ساعت شش، انتظارِ دلتنگی
نشسته بود زنی از تبارِ دلتنگی

دلش دَوام نیاورد آسمان باشد
و رفت با غزلی از غُبارِ دلتنگی

ببین که فرصت مُردن نداشت حتی زن!
میانِ ثانیه ها و مزارِ دلتنگی

دلش نخواست بگوید: که دوستت دارم
اگرچه بود زبانش، دچارِ دلتنگی
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
کجایِ مصرع آخِر، نوشت باران را ؟!!
غروب زخمی شهر و سکوت آبان را

نگاه کرد خودش را درون آینه باز
دوباره بست کمی چشم های حیران را

بلند شد... همه جا را نگاه کرد و نشست
کِشید روی سرش، دست های بی جان را

وزید بوی تنش، روی پرده ها انگار!!
گرفت بغض غریبی، گلوی گلدان را

و باز می زنی از شعرهای من بیرون
برای آنکه نخوانی، غم زمستان را...

هوا، هوایِ تو بود و غزل بهانه ی من
کمی قَلَم زدم این پلک های لرزان را
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
وقتی کنارم نیستی از درد لبریزم
باید که از این زخم ها قدری بپرهیزم

من سال ها در گُور خود بی شعر خوابیدم
شاید که با یک بوسه ات از جای برخیزم

گاهی تو را می آورم از روزهای دور
قدری غزل می خوانی و هی اشک می ریزم

گم گشته ای در لایِ تقویم غزل هایم
ای کاش می شد تا تو را بر گردن آویزم

چون گِردبادی زخم خورده، گیج و سرگردان
رَد می شوم از روزهایت... مثلِ پاییزم

خوابم نمی آید در این شب های تنهایی
با دست های بسته ام، هر شب گلاویزم

بیهوده می گردی به دنبالم... گریزانم
حالم بد است این روزها، از درد لبریزم
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
فلش نزن که دوباره سیاه می افتم
شبیه لرزش اشک از نگاه، می افتم

شکست بال و پرم را، غرور زخمی باد
اگرچه می پرم اما، به چاه می افتم

مسیر جاده پر از التهاب رفتن بود
چقدر دل دلِ رفتن؟!!... به راه می افتم

شبیه قصه ی ماه و پلنگ غمگینی
شبیه خاطره ای بی پناه، می افتم

هزار بغض نگفته، هزار قافیه مرگ
شبی به یاد تو از چشم ماه، می افتم

هزار مرتبه مردم، دوباره زنده شدم
هزار مرتبه با بغض و آه، می افتم

به شعر گیج و به نعشی خمیده می مانم
شبیه متهمی بی گناه، می افتم

طناب خونی و حلقوم بیت های کبود
به یاد قافیه ای اشتباه، می افتم

اگرچه آخر این شعر کهنه خواهم مرد
برای آنکه بمیرم، بخواه، می افتم
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
دلم خوش است همیشه برای من باشی
چه فرق می کند اصلا؟!... خدایِ من باشی

دُرُست پُشتِ همین بیت ها، قدم بزنیم
غزل غزل بنویسم، صدایِ من باشی

و بعد بویِ تنت را بریز تویِ اتاق
نَفَس بگیرم و قدری، هوای من باشی

غریبگی نکنی با بهانه های دلم
در این سکوت، کمی آشنای من باشی

غروب ها بنشینم تِراس و با گیتار
وبعد یک نخِ سیگار، چای من باشی

مرا ندیده نگیری و نگذری از من
میان دلهره هایم، عصای من باشی

چه جای واهمه از پنجه های طوفان است؟!
چه جای ترس؟؟!... اگر ناخدایِ من باشی

همیشه جای تو بودن برایِ من خوب است
نمی شود که همیشه، تو جایِ من باشی

به این امید، سر از پا نمی شناسم باز
که ابتدایِ من و انتهایِ من باشی

حدیثِ عشق تو پایان ندارد انگاری!!
بیا... بیا که کمی، ماجرایِ من باشی

کجایِ این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
و باز شد در و مردی خزید در باران
و باد بوی تنش را وزید در باران

دوباره عقربه ها را عقب کشید و نشست
و پله پله تنش را کشید در باران

برهنه روی نفس های باد می رقصید
سیاه گیسو و رقصی چو بید در باران

سکوت و بُهت عجیبی ز پیکرش گُل کرد
و تَن تَتَن، تَن خود را شنید در باران

جدا از این من و ما بود و هرچه بود و نبود
نگاه گم شده ای ناپدید، در باران

تنی به آب زد و زیر آسمان گُم شد
و زیر پیرهنش، آرمید در باران

سلام کرد به قابی که سرد و خالی بود
گلوی خاطره ها را بُرید در باران

تمام زندگی اش را گذاشت در بیتی
و شاه بیتِ دلش را ندید در باران

فقط به حکم غزل، پا گذاشت در بیتم
و چکه چکه غزل را، چکید در باران

تنش بدون سرش، عاشقانه می رقصید
فرشته ای شد و ناگه پرید در باران

مفاعلن فعلاتن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا