متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان یتیم خانه‌ی عشق | Hadis_hs / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 466
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «یتیم خانه‌ی عشق» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #2
نقد همراه رمان یتیم خانه‌ی عشق
منتقد: Maryam.Shakibaei Maryam.Shakibaei

#prt6
*** رضا [در این قسمت باید به خط بعد بروید و جلوی رضا «:» بگذارید.] سر کلاس ریاضی بودیم که نیشگونی به پای [جایگزینی نگارشی: از پای ] ارسلان گرفتم که خواست داد و بیداد کنه، نرم انگشت اشارمو [اشاره‌م کافی است و حرف«و» اضافی است] رو دماغم گذاشتم که یعنی ساکت شو. اشاره ای [نیم فاصله: اشاره‌ای] به کاغذ روبروم زدم تا ببینه چی نوشتم... . {ارسلان حواست هست که باید زود وسایلتو جمع کنی بعد مدرسه سریع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #3
#prt7
*** رضا پیش خودم گفتم، عرفان باز گند زدو [زد و] هرچی بهش گفتیمو رفت گذاشت کف دست اقای محمدی! داشتم تو دلم واسش نقشه می‌کشیدم که چطوری آدمش کنم که عمو علی‌و آقای محمدی اومدن جلو ترو [ جایگاه فاصله و نیم‌فاصله را رعایت نمی‌کنید: جلوتر و] از اخم میون ابروشون بود معلوم بود که اوضاع خیلی خیته! *** [این پرش‌ها اصلا برای منِ مخاطب جذاب نیست و باعث ابهام درخواننده می‌شود. فاصله‌ها را پر کنید و آنها را به حدس خواننده نسپارید. نکته‌ی دوم اینکه پاراگراف بندی را برای خسته نشدن مخاطبتان رعایت کنید.] با صدای اقای محمدی که گفت بشینید، با ارسلان روی نیمکت پارک نشستیمو سرامونو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #4
#part8
***
حدیث
[نویسندگان عزیزم، پرش در راوی داستان باعث گیجی مخاطب می‌شود. بهتر است حالا که می‌خواهید حس و حال چند کاراکتر را بیان کنید سوم شخص را برای زاویه دید برگزینید. و یا یک کاراکتر را راوی قرار داده و کل داستان را با او پیش ببرید.]

کنار ارسلان روی صندلی [سرد و نارنجی رنگ] نشسته بودمو داشتم موهای عروسکی که ارسلان بهم داده بودو ناز می‌کردم. ارسلان موهامو که دور چشمم بودنو زد کنارو گفت: [این جمله قابلیت جای دادن توصیفات را دارد. مثال: ارسلان موهای طلایی رنگی که باد به صورتم می‌آورد رو پشت گوشم زد و درحالی که لب‌های باریکش قوس ریزی برداشته بودن گفت:]
- عروسکتو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #5
#prt9
رضا و ترلانم اومدن پیش منو ارسلان. [حالت‌شان چیست؟ نشستند؟ ایستاده اند؟ چطور و با چه حالتی؟]
ترلان: اصلا دلم نمی‌خواد وقتی یه خانواده میاد، جلوی چشمشون باشیم. [دیالوگ چه لحنی داشت؟ این‌ها را ذکر کنید تا رمانتان پربارتر شود.]
ارسلان سری به معنای آره تکون داد. ترلان نگاهی به من کردو بعد نگاهی به عروسک توی دستمو بعد رو به رضا گفت:
- رضا من عروسکمو نیاوردم میشه بری واسم بیاری؟ توروخدا!
عروسکمو محکم بغل کردمو روبه رضا با اصرار گفتم:
- آره توروخدا برو بیار تا باهم بازی کنیم! آفرین رضا... برو دیگه!
ارسلان: بیا بریم عروسکشو بیاریم، وگرنه تا خوده شب می‌خوان غر بزنن!
خندیدم که ارسلان لپمو کشیدو بعد با رضا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #6
به نام خدا
نقد همراه رمان یتیم‌خانه‌ی عشق
نویسندگان: - HaDiS.Hs - Hadis_hs tarlan_sv tarlan_sv
منتقد: Violinist cat❁ Zahra.rezai

پست هیفدهم

*** رضا [پس از نوشتن نام راوی باید یک خط فاصله گذاشته بشه.] همین‌طور که کنار باغچه نشسته بودمو به ترلان و مرگشو مقصر بودن خودم فکر می‌کردم... [سه نقطه در این‌جا نیاز نیست. همچنین بهتر است احساس عذاب وجدان رضا را ملموس‌تر شرح دهید.] آقای محمدی رو دیدم که از در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #7
پست هیجدهم
***
ترلان

با کلی سختی هماهنگ کرده بودم با همه‌ی بچه‌ها و آقای محمدی که همشون به رضا الکی بگن که من مردم، تا ببینم رضا می‌مونه کنارم یا نه! [نویسندگان عزیز، باید گفت این رخداد باورپذیری ندارد. چرا که هیچ انسان بالغی عقلش را دست یک کودک پنج ساله نمی‌دهد. و جدا از این موضوع مدیریت یک پرورشگاه موظف است از کودکان مراقبت کند نه این‌که این گونه به آن‌ها آسیب بزند. شنیدن مرگ یک عزیز، برای کودک ضربه‌ی بسیار بزرگی‌ست. خصوصا در سنی که درکی از مرگ ندارد. پس چگونه یک انسان بالغ که مدیریت پرورشگاه را نیز به عهده دارد چنین کار کودکانه‌ای را می‌پذیرد؟ و حاضر به آسیب زدن به یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #8
پست نوزدهم
رضا با تعجب و بهت بلند شدو منو نگاه کرد، معلوم بود باورش نمی‌شه من زنده باشم! [در این‌جا باید واکنش رضا را بسیار ملموس‌تر بیان می‌کردید. با این توصیفی که از احساسش داشتید مخاطب صرفا متوجه می‌شود او تعجب کرده. یک تعجب بسیار مصنوعی. و این واکنش مصنوعی به باورپذیری نیز لطمه وارد می‌کند. پیشنهاد می‌کنم بسیار روی ملموس بودن توصیف احساسات کار کنید.] با دستش صورتمو چندبار لمس کرد و آروم گفت:
- ترلان، تو... تو خودتی؟ تو زنده‌ای؟ دارم خواب می‌بینم دیگه، حتما توهم زدم!
با بغض گفتم: [[COLOR=rgb(84, 172...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #9
پست بیستم
شب بودو همه خوابیده بودن. ارسلان امشب اومده بود پیش ما؛ منم توی این دو روز با همه قهر کرده بودم، نه غذا می‌خوردم نه حرف می‌زدم!
پتورو [پتو رو، درسته. همچنین می‌توانید جنس و رنگ پتو را ذکر کنید.] کشیده بودم روی سر خودم و پشت به حدیث و ارسلان روی تخت مثلا خوابیده بودم.
حدیث: ارسلان، نکنه بخواد تا آخرش عمرش حرف نزنه؟ تازه، الان دو روز میشه که درست حسابی غذا هم نمی‌خوره. اگه از گشنگی بمیره چی!؟ ارسلان نکنه بخواد با این کاراش خودشو بکشه!؟ ارسلان بزار بیدارش کنم. [ترلان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁

MehrnazParsa

کاربر فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
421
پسندها
1,752
امتیازها
11,273
مدال‌ها
13
  • #10
#۲۸
***
حدیث
بعد از این‌که اسم منو صدا زدن و رفتم لوح رو ازشون گرفتم(،) به ترلان گفتم بره پشت پرده تا منم برم پیشش که دیگه بریم خونه، (؛) به اندازه کافی حالش بد بود و همچنین حال خودم! حس می‌کردم صدای قلبم و اصلا نمی‌تونم بشنوم! (بهتر است جمله بندی به این صورت باشد: اصلا نمی‌تونم صدای قلبم و بشنوم) اگه رضا اینجا باشه، ارسلانم صد در صد این‌جاست! بعد ده سال می‌خوام دوباره ببینمش! اصلا دلم نمی‌خواد دوباره ببینمش! (؛) به هیچ وجه!
از جام بلند شدمو سریع رفتم بیرون و پشت پرده پیش ترلان که دیدم میخواد بره سمت رضا. با عصبانیت رفتم سمتشو مچ دستشو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MehrnazParsa
عقب
بالا