دلم می خواهد به همه ى عقاید
احترام بگذارم ،
ولی احترام به بعضی از آن ها
توهین به شعور خودم
محسوب می شود
پس در بهترین حالت ،
تحملشان می کنم و هیچ نمی گویم!
آنتونی هاپکینز
مطالب فلسفی نت های فلسفه| انجمن یک رمان
- نویسنده موضوع Eli.D :)
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 1,747
- بازدیدها 45,220
- کاربران تگ شده هیچ
دلم می خواهد به همه ى عقاید
احترام بگذارم ،
ولی احترام به بعضی از آن ها
توهین به شعور خودم
محسوب می شود
پس در بهترین حالت ،
تحملشان می کنم و هیچ نمی گویم!
آنتونی هاپکینز
سر و گوش آب دادن!
نقل است که : در قرون و اعصار قدیم که سلاح گرم هنوز به میدان نیامده با سلاحهای سرد از قبیل شمشیر و کمان و گرز و نیزه و امثالهم مبارزه می کردند
مدافعان اگر خود را ضعیفتر از مهاجمان می دیدند در دژها و قلاع مستحکم جای می گرفتند و در مقابل دشمن مهاجم پایداری می کردند . برای تامین آب نوشیدنی قلعه غالبا از قنات استفاده می کرده اند که مظهر قنات در درون قلعه به اصطلاح آفتابی می شد . با این توصیف اجمالی که از کیفیت و چگونگی ساختمان قلعه به عمل آمد ساکنان و مدافعانشان سربازان مهاجم را کاملا می دیدند و از کم و کیف اعمال آنها آگاه بودند زیرا در بلندی و مشرف بر مهاجمان قرار داشته اند در حالی که سربازان مهاجم جز دیوارهای بلند چیزی را نمی دیدند و از حرکات و سکنات محصورین به کلی...
نقل است که : در قرون و اعصار قدیم که سلاح گرم هنوز به میدان نیامده با سلاحهای سرد از قبیل شمشیر و کمان و گرز و نیزه و امثالهم مبارزه می کردند
مدافعان اگر خود را ضعیفتر از مهاجمان می دیدند در دژها و قلاع مستحکم جای می گرفتند و در مقابل دشمن مهاجم پایداری می کردند . برای تامین آب نوشیدنی قلعه غالبا از قنات استفاده می کرده اند که مظهر قنات در درون قلعه به اصطلاح آفتابی می شد . با این توصیف اجمالی که از کیفیت و چگونگی ساختمان قلعه به عمل آمد ساکنان و مدافعانشان سربازان مهاجم را کاملا می دیدند و از کم و کیف اعمال آنها آگاه بودند زیرا در بلندی و مشرف بر مهاجمان قرار داشته اند در حالی که سربازان مهاجم جز دیوارهای بلند چیزی را نمی دیدند و از حرکات و سکنات محصورین به کلی...
+معذرت میخوام که بهت گفتم احمق-اشکال نداره ، خودم که میدونم احمق نیستم
#دیالوگ | Laurel and Hardy
کسانی که مدعی اند
همه چیز را می دانند
و همه چیز را می توانند درست کنند ، سرانجام به این نتیجه می رسند
که همه را باید کشت!
آلبر کامو
هیچکس برتر نیست
هیچکس پست تر نیست ،
اما هیچکس برابر هم نیست!
انسانها منحصر به فرد هستند ،
غیر قابل مقایسه
تو ، تو هستی
من، من هستم
اشو
از همان بچگي تو انتخاب زنها اشتباه می كردم! وقتي رفتيم سفيدبرفی رو ببينيم همه دلباخته سفيد برفی شده بودن و من عاشق نامادری بد ذاتش!
وودی آلن
مرگ در میزند
وودی آلن
مرگ در میزند
مترسک : من مغز ندارم تو سرم پر پوشاله
دوروتی : اگر مغز نداری پس چطوری حرف میزنی
مترسک : نمی دونم ولی خیلی آدم ها هستن که بدون مغز یه عالمه حرف می زنن
#دیالوگ | The wizard of oz
شب کريسمس بود و هوا سرد و برفی ، پسرک در حالی که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا میکرد تا شايد سرمای برف‌های کف پياده‌رو کم‌تر آزارش بدهد ، صورتش را به شيشه سرد فروشگاه چسبانده بود و به داخل نگاه میکرد ،
در نگاهش چيزی موج میزد ، انگاری که با نگاهش نداشته‌هاش را از خدا طلب میکرد ، انگاری با چشم‌هاش آرزو میکرد!
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت ، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت
چند دقيقه بعد در حالی که يک جفت کفش در دستانش بود بيرون آمد
- آهای پسر جان
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت خانم کفشها را به او داد
پسرک چشمانش از خوشحالی برق زد داد و با صدای لرزان پرسيد :
- شما خدا هستيد؟
خانم گفت :
نه پسرم، من يکی از بندگان خدا هستم
پسرک گفت :
آها میدانستم که با خدا نسبتی...
در نگاهش چيزی موج میزد ، انگاری که با نگاهش نداشته‌هاش را از خدا طلب میکرد ، انگاری با چشم‌هاش آرزو میکرد!
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت ، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت
چند دقيقه بعد در حالی که يک جفت کفش در دستانش بود بيرون آمد
- آهای پسر جان
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت خانم کفشها را به او داد
پسرک چشمانش از خوشحالی برق زد داد و با صدای لرزان پرسيد :
- شما خدا هستيد؟
خانم گفت :
نه پسرم، من يکی از بندگان خدا هستم
پسرک گفت :
آها میدانستم که با خدا نسبتی...
انسان های بزرگ ،
راجع به ایده ها صحبت می کنند
انسان های متوسط راجع به اتفاقات
و انسان های کوچک در مورد افراد!
داستایفسکی
راجع به ایده ها صحبت می کنند
انسان های متوسط راجع به اتفاقات
و انسان های کوچک در مورد افراد!
داستایفسکی
