متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار قبلا چه کاری رو خیلی میکردی که...

  • نویسنده موضوع NARGES AMIRI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 24
  • بازدیدها 588
  • کاربران تگ شده هیچ

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • #11
آم…دنبال یکی کردم پام لیز خورد و جلوی کلی آدم جوری افتادم که سراپا خاک بودم
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,651
پسندها
13,043
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
  • #12
یکی دیگه‌م یادم اومد بگم
لباس‌های ننه بزرگم و می‌پوشیدم می‌رفتم بیرون بعد فکر می‌کردم من چقد ساده و گَشنگَم :rolleyessmileyanim:
تباهی دو: تباهی تا چه حّد؟
 

leonardo

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
434
امتیازها
2,863
مدال‌ها
5
سن
16
  • #13
الان بهش فکر میکنی دلت میخواد سرتو بکوبی تو دیوار؟
بچه ک بودم فکر می‌کردم شبا روح میاد تو اتاقم برا همین براشون غذا میزاشتم که بخورن اذیتم نکنن
:458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: :648314-d18ae5246291866d416d447f52bdf0bf::458057-f4fa16f5fbd0d3eef2cfe92856ea944e:
 

.ANITA.

کاربر فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
908
پسندها
17,923
امتیازها
41,073
مدال‌ها
18
  • #14
به بعضیا اعتماد کردم و دوستشون داشتم... .
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] خاتم

~Deku

کاربر فعال بخش
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,837
پسندها
20,641
امتیازها
44,573
مدال‌ها
20
  • #15
جدی جدی من بچه بودم چیه تمیزکاری با شیشه پاک کن رو بیشتر از جمع کردن اسباب بازیام دوست داشتم؟ :scratch-one-s-head: (شلختگی لول صد:wacsmiley:)
 
امضا : ~Deku

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #16
یه بار حدود سه سالگی، نمی‌دونم با چه فازی گوشی‌های همه اهالی خونه (اون زمون نوکیا و ازین کوچیکا بودن) و یه نایلون بزرگ دوغ و چندتا گواش‌های خواهرمو قاتی کرده بودم که معجون درست کنم @_@
اصلا هروقت به عنوان خاطره تعریفش می‌کنن روح از بدنم‌جدا می‌شه:gost:
 

خاتم

نو ورود
سطح
4
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
361
امتیازها
1,690
مدال‌ها
3
  • #17
یه بار خواستم خودم رو برای بابام لوس کنم خیر سرم:hmmsmiley02:
تو ماشین بودیم
من صندلی عقب نشسته بودم بابام صندلی جلو:drive:
بلند شدم که از پشت گونه اش رو ببوسم
کـــــــه
خیلی شیک و مجلسی با ضرب سرم رو کوبیدم تو سقف ماشین:a050:
از اون موقع به بعد دیگه سعی کردم خودشیرینی نکنم برای بابام:rolleyessmileyanim::hmmsmiley02:
 

Lucida

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,243
امتیازها
16,633
مدال‌ها
10
  • #18
بدترین سوتی عمرمو جای کسی دادم که نباید میدادم
یعنی دلم میخواد سرمو بکوبم دیوار اینقدر وضعیت خراب بود هنوزم فکرشو میکنم اعصابم میریزه بهم:frustratedf:
 
امضا : Lucida

Hadis_moshtaghi

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
106
پسندها
1,681
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
  • #19
بچه که بودم فکر می‌کردم انگشتم کلیده اون پریز برق هم قفل :`)))
اومدم قفل درو باز کنم به دنیای خیالیم که یهو همه چی اتصالی کرد برق رفت، انگشتمم زغالی شد `|
 

YOUTAB_L

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
574
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • #20
بدون شلوار اومدم جلو مهمون :frustratedf:
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا