غرق تو تباهی...مُعلّق بیفردا
من نشستم پشت ارّابهی مرگم
« حالم مثل وقتاییه که خسته از دانشگاه برمیگشتم و برای یه ثانیه چشم رو هم گذاشتن حاضر بودم هر کاری کنم...آغوش خواب اون زمان منبع آرامشم بود، و حالا که تو آخرین ساعتهای بیداریمم...شاید از خوابیدن خسته بشم، اما خب بهتر از بیداری و دغدغههاشه؟ نه؟ در نهایت دوستتون دارم مثل خوابیدن بعد از یه روز شلوغ!