سرباز بودم، دوستم مهمونی گرفت. من دیدم تا برم لباس عوض کنم برگردم دیر میشه. با همون لباس سربازی رفتم، تا درو باز کردم همه جیغ زدن فرار کردن، اومدم توضیح بدم یهو یکی اومد جلو ۲۰۰ هزارتومن گذاشت تو جیبم. گفتم شب خوبی داشته باشید رفتم بیرون!
سربازی مشغول خدمت بود…
هر کاغذی را که میدید برمیداشت و میخواند و میگفت: این نیست!
سرانجام مسؤلان نظامی او را به تیمارستان بردند و یک تیم پزشکی تشخیص داد باید معاف شود.
سرباز وقتی کاغذ معافیت را دید، خندید و گفت:
همین بود!!