خود نیز باور نداری رفته ای مرا باور داری اما رفتنت را نه تو نیز ماند دیگران نمی توانی باور کنی که رفته ای اما من می گویم به سلامت خوشبخت باشی و پیروز بی وفا
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
چه رسم جالبی است
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را پای سادگیت
سکوت را پای نفهمیت
نگرانیت را پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسی
و آنقدر تکرار می کنند که خودت باور می کنی تنهایی و بی کس و محتاجی