شاعر‌پارسی اشعار شیدای گراشی

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 189
  • کاربران تگ شده هیچ

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است
عیش و طرب بپای، علی‌رغم دشمن است
از نکهت دهان تو ای یار کلبه‌ام
انبار عطر و بوی روان‌بخش مخزن است
مژگان چو تیر و رخ سپر و ابرویت کمان
وآن گیسوان پر گرهت همچو جوشن است
بوی دهان تو چو شنیدم ز فرط وجد
گفتم نسیم دوست، و یا بوی لادن است
امشب اگرچه تیره بوَد چشم ما ، ولیک
از طلعت جمال تو چون روز روشن است
دیدم چو چشم جادوی تو دل ز راه رفت
گفتم که چشم تو به جهان دزد رهزن است
هر کس که حضرتت نشناسد به واجبی
هرگز نگوید او که مرا روح در تن است
هر کو به او رقیب بُد افعال زشت‌خوی
کاین خون ناگزیر تمامت به گردن است
این منصب ولایت و این شأن لافتی
مخصوص بر امیر جهان، مقصد من است
شاه دو کون ، شیر خدا ، واجب الوجود
زوج بتول، نفس نبی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
چه کنم گر نکنم من به فدایت جان را
کافرم گر ندهم در ره تو ایمان را
بعد از این روی من و خاک ره پیر مغان
همه تن گوش شوم تا چه رسد فرمان را
ذره یا کمتر ، از خاک در دولت دوست
گر دو عالم بدهندم ، نفروشم آن را
کیمیایی‌ست عجب خاک درش بر عشاق
که کند همچو زر پاک ، دل ایشان را
حالیا چاکری پیر مغان باید کرد
تا شوی مستحق نعمت جاویدان را
عشق او هست کلید در جنات نعیم
حور و غلمان و جنان کوثر و هم رضوان را
دل رهاند ز غم و انده و سرگردانی
عشق او در دو جهان عاشق بی‌سامان را
حالیا خاک ره پیر مغان شو شیدا
تا شود بنده‌ی کمتر خَدَمَت سلطان را
 

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,664
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
جهانی گشته‌ام جان جهانی کرده‌ام پیدا
خمارین‌ نرگسی شکّر دهانی کرده‎‌ام پیدا
بتی لب‌ قند و سیمین‌ ساعد و نسرین‌ بناگوشی
بلورین‌ ساق و قامت‌ خیزرانی کرده‌ام پیدا
دلی دادم ز دست و دلربایی برگزیده‌ستم
بتی شنگول و چین‌چین ‌گیسوانی کرده‌ام پیدا
سمن ‌آغوش دلداری که از چاه زنخدانش
چو خضر، آب حیات جاودانی کرده‌ام پیدا
دهانش مختصر چون نقطه و من از دو گیسویش
چه خوب امشب مطوّل داستانی کرده‌ام پیدا
مرا از سینه باید ساخت آماج خدنگ وی
که ماهی مه‌شکن ابروکمانی کرده‌ام پیدا
خدنگ غمزه را زیبد که آماجش بوَد سینه
چو ترکی تیرمژگان ـ ترکمانی کرده‌ام پیدا
اگرچه پیرم ای زاهد، نگر بر من که در پیری
چه دلکش ترکمان نورس جوانی کرده‌ام پیدا
نشین شیدا و صحبت گیر با چنگ و نی و بربط
که شوخی دلکش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا