متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار لویی آراگون

  • نویسنده موضوع S.LOTFI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 300
  • کاربران تگ شده هیچ

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
عشق شاد وجود ندارد
عشقی نیست که در گرو دردی نباشد
عشقی نیست که مایه ی رنجی نباشد
عشقی نیست که پژمرده نکند
ای عشق من ، تو نیز چنینی
عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد
عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن من و توست

لویی آراگون
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
الزا، دلِ من!
از این بیش بی‌تابی سزاوار نیست.
آرام، آرام دلِ من، آرام‌تر!
تو باید دردهای بزرگ‌تری را تحمل کنی
اشک‌هایت را در پشت چشمانِ «من»!
در انتظار روزی بنشان
که بر غمی بزرگ‌تر بیفشان‌ام‌شان.

الزا،
اگر تو را گفتند از ستاره‌ی ناهید
نگین انگشتری خواهند ساخت
بپذیر…
اگر گفتند طلوع خورشید از گریبان مغرب‌ست
تو باورکن…
یا اگر دریای کبیر در ساغری گنجاندنی‌ست
به راستی پندار…
هر چیزی را باورکن
هر افسانه‌ای را و هر دروغی را؛
جز، این که در دل من «جز مهرت» چیز دیگری‌ست.
نه، زنهار باور نکن، هرگز!
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
چه می‌دانی تو از ساده‌ترین چیزها
روزها خورشیدهایی بزک شده‌اند
که شبانه خوابِ سرخ گل‌ها را می‌بینند
و همه‌ی آتش‌ها چون دود به آسمان می‌روند
چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!

تو را در انتهای اتاق‌ها جسته‌ام
آن‌جا که چراغی روشن بود
پاهای‌مان هم‌راه هم طنین نمی‌انداختند
و نه آغوش‌مان که بر روی هم بسته ماندند
چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!

تو را در پنجره‌ها جسته‌ام
بوستان‌ها بیهوده از رایحه‌ها پُرند
کجا، کِی می‌توانی باشی؟!
به چه چیزِ زندگی باید دل بستن در میانه‌ی بهار؟!
چه می‌دانی تو از شوربختی دوست داشتن؟!

اِکولالیا در اینستاگرام
چه می‌دانی تو از انتظار طولانی
و از زیستن فقط برای نامیدن‌ات
همیشه همان و همیشه متفاوت
و از سوی من فقط ملامت و نکوهیدن
چه می‌دانی تو از شوربختی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
همانند سراسیمگی پرنده‌ای راه گم کرده در اندرون خانه‌ای
همانند انگشت دلدار ناکام مانده‌ای با نقش سرخ رنگ حلقه ای
مانند خودرویی واگذاشته درمیانه‌ی زمینی پهناور
همانند نامه‌ی پاره و پراکنده شده به دست باد کوچه‌ها
همانند نگاه گم گشته‌ی کسی که دور شدن یاری را بنگرد
مانند چمدان‌های بلاتکلیف مانده‌ای در ایستگاهی
همانند دری در جایی یا شاید کرکره‌ی پنجره‌ای که پایین می‌آید
همانند شیاری در دلِ درختی که آذرخش بر زمینش افکنده است
همانند سنگی در کناره‌ی راهی به یادبود چیزی
همانند بیماری که پایان نمی‌گیرد به رغم رنگِ خون‌مردگی‌هایش
همانند سوت بیهوده‌ی زورقی در دوردست دریا
همانند خاطره‌ی چاقویی در گوشت پس از گذر سالیان
همانند اسب گریخته‌ای که از آب آلوده‌ی برکه‌ای بنوشد
همانند بالش به هم ریخته‌ای در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
چشمانی که یکدیگر را در گوشه ی بازاری تلاقی می‌کنند
این چشمان درشت غریب چه رویایی به سر دارند

آه پاریس به خود می‌لرزد پس از بارانی که در آن بارید
پاریس پس از باران نیز دل‌انگیز است

در آبِ جوی‌ها دسته‌های گل راه افتاده‌اند
و برگ‌های رنگین‌شان پرپر می شوند

همیشه شوسه‌دانتن* را پیش چشم خواهم داشت
و پیاده‌رو‌های پارم* را زیر پاهای روسپیان

مردمان بی‌تفاوت، شامگاه و خودروها
توری سایه‌ها و ماجراها

اِکولالیا در اینستاگرام
سه قدم به سوی ترنیته* بر می‌داشتیم
و پس از شک و تردید، یکدیگر را ترک می‌کردیم

درهیاهوی ایستگاه سن لازار*
چرا این چشم‌ها از سر اتفاق می‌گریند

آه پاریس، پاریس، تو سرود نمی‌خوانی
بل سر را می‌گردانی و پاها را می‌کشانی

اینک وقت روشن کردن گاز است و بی‌احتیاطی‌ها
باغچه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ چون‌ خم‌ می شوم‌ از آن‌ بنوشم‌
همه‌ی خورشیدها را می بینم‌ که‌ آمده‌اند خود را در آن‌ بنگرند
همه‌ی نومیدان‌ جهان‌ خود را در چشمان‌ تو می افکنند تا بمیرند
چشمان‌ تو چنان‌ ژرف‌ است‌ که‌ من‌ در آن‌، حافظه‌ی خود را ازدست‌ می دهم‌

این‌ اقیانوس‌ در سایه‌ی پرندگان‌ ، ناآرام‌ است‌
سپس‌ ناگهان‌ هوای دلپذیر برمی آید و چشمان‌ تو دیگرگون‌ می شود
تابستان‌، ابر را به‌ اندازه‌ی پیشبند فرشتگان‌ بُرش‌ می دهد
آسمان‌، هرگز، چون‌ بر فراز گندم زارها ، چنین‌ آبی نیست‌

بادها بیهوده‌ غم‌های آسمان‌ را می رانند
چشمان‌ تو هنگامی که‌ اشک‌ در آن‌ می درخشد ، روشن‌تر است‌
چشمان‌ تو ، رشک‌ آسمان‌ پس‌ از باران‌ است‌
شیشه‌ ، هرگز ، چون‌ در آنجا که‌ شکسته‌ است‌ ، چنین‌ آبی نیست‌

یک‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
عشق شاد وجود ندارد
آدمی زاده را نصیبی نیست
نه از توانش ، نه از ناتوانی ، و نه از دل
و چون می پندارد که بازو می گشاید
سایه اش سایه ی یک چلیپا ست
و چون می پندارد که همای سعادت را در آغوش می کشد
آن را خفه می کند
زندگی آدمی ناکامی شگفت انگیز و دردناکی است

عشق شاد وجود ندارد
زندگی آدمی زادگان چون سپاه بی سلاحی است
که به منظور دیگری جامه بر تنشان کرده بودند
از بیداری بامداد پگاه ایشان چه حاصل
وقتی شامگاه بیکاره و سرگردانشان می بینی ؟
دو واژه ی «زندگی من» را بگویید
و از ریزش اشک خودداری کنید



عشق شاد وجود ندارد
ای زیبا عشق من ، ای عزیز ، ای داغ من
چون پرنده ی مجروحی به هر سو می برمت
و دیگران ، بی آنکه بدانند ، به گذار ما می نگرند
و ترانه هایی را که من سروده ام
از پی من باز می خوانند
ترانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
شبم جز غیاب تو نیست
زخم‏ هایم جز از پیشم رفتن‏ هایت
جز تو چیزی آنِ من نیست
بی تو همه چیز دروغ است
بی‏ تو همه حالم خراب است
زنده ‏ام در انتظارت
که دستت را به دست بگیرم
می‏ میرم و قلبم می‏ شکند
از تصور بی‏ مهری
خیال جدا شدنت از راهم
عشق من، ای مایه‏ ی اندوهم
روزی از ماه می
در گذشته‏ ای چندان دور
از من گریختی
چه ماه بدی بود
و چه دوستت داشتم
هرگز مرا نبخشیدی
جوان بودم و با اشتیاق دوستت داشتم
حالا این منم، منی دیگر
اشک‏ هایم را بر دستان عریانت می‏ریزم
و عشقم را زیر پاهایت
#لویی_آراگون
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
از نو گل سرخی می آفرینم برای تو
گل سرخی وصف ناشدنی برای تو
دست کم این چند کلمه ترتیب مشخص نمازش را حفظ می کنند
آن گل سرخی را که تنها کلماتی به دور از گل سرخ وصفش می کنند
به همانگونه که فریاد سرمستی و اندوه فراوان را
از ستارگان لذت بر فراز مغاک عمیق عشق ترجمه می کنند
گل سرخی از انگشتانی ستایشگر می آفرینم برای جوانی
که چون به هم گره می خورند رواقی می سازند
اما پس از آن به ناگاه گلبرگ ها همه فرو می ریزند
گل سرخی می آفرینم برای تو
در زیر مهتابی های عشاقی که جز آغوششان بستری ندارند
گل سرخی در دل چهره هایی از سنگ تراشیده
که بدون بهره گیری از حق اعتراف مرده اند
گل سرخ دهقانی که قطعه قطعه شده
پس از آنکه بر مینی در مزرعه اش پا گذاشته است

بوی ارغوانی حرفی که تازه کشف شده است
و نه به توهین و نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
دستانت را به من بده، بخاطر دلواپسی
دستانت را به من بده که بس رویا دیده‌ام
بس رویا دیده‌‏ام در تنهایی خویش
دستانت را به من بده برای رهایی‌ام
دستانت را که به پنجه‏‌های نحیفم می‏‌فشرم
با ترس و دستپاچگی، به شور
مثل برف در دستانم آب می‌‏شوند
مثل آب درونم می‌‏تراوند
هرگز دانسته‌‏ای که چه بر من می‌‏گذرد
چه چیز مرا می‌‏آشوبد و بر من هجوم می‌برد
هرگز دانسته‌ای چه چیز مبهوتم می‏‌کند
چه چیزها وا می‌گذارم وقتی عقب می‏‌نشینم
 
امضا : S.LOTFI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا