متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار نوشته های یک ذهن پوچ و خالی | آتش روشندل کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع atash.r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 1,268
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون

  • خوبه

    رای 5 100.0%
  • بده

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
zehnPoch.jpg
__________________________
تگ متوسط / منتقل شده به تالار اشعار رها شده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #2
عشق........
دیشب که دلم با دل خود همراز شد
انگاه بدش که درس عشق اغاز شد

یک دمی با یک نگاهی عشق را فهمید چیست
وای از این عشقی که معشوقه یک طناز شد

ای دل همراز من عاشق غمساز من
ای من من ساز من ای تن همساز من

این سر غمدیده حالش کم کمک به میشود
این من شوریده بازم مثل سابق میشود

این وسط عشقم دوباره یار دیگر میشود
عاشق معشوقه طناز دیگر میشود


شاعر:آتش روشندل
 
آخرین ویرایش
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
زندگی.....
ما ز ازل تا به کنون سجده کنان شکر کنون
چرخ این چرخه ی خالی و معبود و چنون
چون ملائک همه سر سجده کنون میچرخیم

شاعر :آتش روشندل
 
آخرین ویرایش
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
تو....
تا که دیدم من تو را محو خسارت شدم
تا شنیدم من صدایت غافل از حالم شدم
دیده بگشا دم ز رخسار رخ زیبای
تو بر جهان دیگری رفته و باز شیدا شدم


شاعر: آتش روشندل
 
آخرین ویرایش
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
شدم........
شدم یک ذهن تو خالی
شدم نقش گل قالی
شدم یک رنگ تکراری
شدم یک سقف اجباری
شدم یک مرد سیگاری
شدم شکل یه بیماری
شدم واست یه انباری
شدم یک صحنه بازی
برای یک تن خسته
برای شعر هایی که
جلو چشمام میرقصه
شدم شکل یه ایینه
شدم اون درد هایی که
ادم تو خودش میبینه
شدم بوم تن مردی
کع نقاشی رو میچینه
شدم نقش یه دنیایی
که خوبی رو نمیبینه
شدم نقش یه دشواری
شدم م**س.ت یه هوشیاری
شدم درد یه بیکاری
شدم یه منزل خالی
شدم یک حس اجباری
شدم یک ذهن تو خالی


شاعر : آتش روشندل
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
دل تنگ....
دلم تنگ برای یک زن ساده
برای دستهایی که روشون پینه بی فتاده
دلم تنگه برای اون همه درک صداقت
برای اون همه مهر و محبت
دلم تنگه برای مادری از پای خود خسته
برای دستهایی که توان از جونشون رسته
دلم تنگه برای بوسه ای با عشق و طینت
برای لحظه ای یاد نگاهت
دلم تنگه برایت............

شاعر:آتش روشندل
 
آخرین ویرایش
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #7
باران.......
باز باران باز باریدن چون ابر بهار
باز باران باز روییدن یک جنگل دار
باز باران باز تکرار غریبانه من
باز باران باز محبوس تن و جان و بدن
باز باران باز مجهولی سرگردانی
باز باران باز باز بودن دستای من زندانی
باز باران باز درد همه شب بیداری
باز باران باز درد همه تن بیگاری
باز باران باز تنهایی تو قصه من
باز باران باز تکرار تو گریه من
باز باران باز باریدن تو قطره آب
باز باران باز بازیچه تو نقش سراب
باز باران باز تکرار من و قصه تو
باز باران باز درد من و بازیچه تو

شاعر:آتش روشندل
 
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #8
باز.........
باز درد من بیچاره من خانه خراب
باز درد من مفلوک و تن م**س.ت ش*ر*ا*ب

باز درد من و این زندگی پاشیده
باز درد من و یک کوه غم نادیده

باز درد من و تو قصه ما
باز ترک من و تو غصه ما

شاعر:آتش روشندل
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #9
نوشته های خالی.......
منم ان شخص گمگشته
همان بدبخت بخت گشته
همان دیده دلداده
همان شخص نگون زاده
همه این ها تو فهمیدی
ولی یک چیز نیفتاده
همی گشتی همی دیدی
جهان بر سینه ات چیدی
ولی حالا که پیدایم
همین حالا که اینجایم
جهان یکدفعه روشن کن
هرانچه که نیفتاده
لبی واکن دلی بگشا
بگو حالا که اینجایم
چه سودی بردم از بودن
چه نفعی دیدم از مردن
بیا و واکن این زنجیر
همین زنجیر بدبختی
که بر بخت من افتاده
رهایم کن خلاصم کن
از این زندگی مضحک
از این قافیه هایی که
به جان شعر افتاده
بزار من باشم و یک صفحه خالی
همه را بخت برگشته
برایم رو سیه کرده
بزار لااقل این صفحه
همه پر باشد از خوبی
سفیدم ماند باکی نیست
همی دانم که حداقل
به جز پاکی سیاهی نیست
به پایان اید این دفتر
همین روز های پایانی
همین هایی که بعد از ان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : atash.r

atash.r

کاربر انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
332
پسندها
2,161
امتیازها
13,073
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #10
درد زندگی............
دوست دارم که کمی زندگی باز کنم
دوست دارم کمی شرح غم آغاز کنم
دوست دارم که کمی حرف ساده بزنم
بی غم و بی دردسر رک و واضح بزنم
دوست دارم که نگاهی به عقب بندازم
که بفهمم چه شده که شده این کارم
که بفهمم چه گناهی کردم
مال مردم بردم ؟
نان مردم خوردم ؟
تیشه بر ریشه بخت دم بختی بردم ؟
چه گناهی کردم ؟
خسته ام بس که به مردم گفتم
این نبود افکارم

شاعر : آتش روشندل
 
آخرین ویرایش
امضا : atash.r
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا