نقد همراه نقد همراه رمان دامی از جنس خنده‌هایش | pini.nafiseh / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 370
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,017
پسندها
29,656
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
30
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «دامی از جنس خنده‌هایش» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
22,848
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
31
 
  • #2
باسمه تعالی
نقد همراه رمان دامی از جنس خنده‌هایش
منتقد: شیوا پناه S SHIVA PANAH
نویسنده: Nafise amirlatifi Pini.nafise
[با عرض سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده‌ی عزیز، امیدوارم این نقد بی‌غرض، مفید و در راستای پیشرفت شما قابل شود. با توجه به استعداد شما، به حتم در آینده شاهد درخشش این اثر خواهیم بود.]
#4
صدای مبین از اون طرف کلاس اومد: مگه دست خودشونه که نیان؟
تینا: اگه ماهین بیاد من هم میام.
قبل اینکه دهنم رو باز کنم، سینا گفت: خوبه پس میاین، فعلا خدافظ همگی.«بهتر هست مابین این دیالوگ‌ها به فضاساز یا توصیفات هم بپردازید. فرضاً اشاره‌ای به حالات سینا کنید یا روی نکته‌ای از ظاهر او فوکوس کنید. به طول مثال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shiva.Panah

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,863
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
17
 
  • #3
نقد پست دوازدهم رمان دامی از جنس خنده‌هایش توسط منتقد WHITE SKY

کیومرث رفت سمت مامانم و بوسیدش:
- خوش اومدین خاله چه عجب از این‌ورا.
مامان: ماهین همیشه مزاحمتون هست دیگه.(لحن شخصیت رو توصیف کنید. وقتی اینو می‌گفت نگاهش به کی بود؟ چطوری نشسته بود؟)
خاله رو بوسیدم و به عمو سیروس دست دادم.(چهره‌ی عمو سیروس رو توصیف کنید، لباس و حالت بدنش رو هم یکم توصیف کنید. سعی کنید توصیفات رو لا به لای جملات جا بدید مثلاً: دست عمو سیروس رو که تا بالای مچش رو آستین قرمز لباس بافتنیش پوشونده بود، گرفتم و سلام دادم. نگاهم رو به سمت چشمای مهربون و قهوه‌ای رنگش سوق دادم)
خاله: چه مزاحمتی!(تا جایی که حس میشه این جمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Victoria

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,863
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
17
 
  • #4
نقد پست سیزدهم رمان دامی از جنس خنده‌هایش توسط منتقد WHITE SKY

چند لحظه‌ای سکوت شد.(خب این چند لحظه چطوری گذشت؟! شخصیت‌ها چی کار می‌کردن تو این چند لحظه؟ آیا حالتشون تغییری کرد؟ کسی به کس دیگه‌ای نگاه کرد؟ آیا کسی سرشو پایین انداخت؟ توصیف کنید) منتظر به بابا نگاه کردم. سنگینی نگاه کیومرث رو حس می‌کردم که مستقیماًروی من بود، آخرش هم نتونست تحمل کنه زود‌تر از بابا گفت:
- فکر نمی‌کنم کار کردن در کنار درس خوندن اون هم حجم سنگین درس‌های دو ترم آخر؛ برای ماهین خوب باشه.
دل‌خور نگاهش کردم:(اینجا نیازی نبود دو نقطه بذارید)
- کیومرث!
شونه‌ای بالا انداخت.
بابا: کیومرث راست میگه دخترم، شما نباید زیاد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,863
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
17
 
  • #5
نقد پست چهاردهم رمان دامی از جنس خنده‌هایش توسط منتقد WHITE SKY

سمت راست راه پله می‌خورد که روی هر پله یه گلدون بود و در آخر یه سکوی کوچیک که سقفی شده بود برای تخت سنتی توی حیاط.
از پله‌ها رفتم بالا، روی سکو کتونی‌های سفید رنگم رو درآوردم و وارد خونه شدم.
خونه‌ی ما تقریبا کلنگی محسوب می‌شد. اما به درخواست من و جمع و جور کردن بابا، دستی به سر و گوشش کشیده بودیم. حالا درحالی که بافت قدیمی داشت حسابی تو دل برو شده بود‌. بابا نصف بیشترعمرش یه دبیر ریاضی ساده بود و الانم که بازنشست شده بود با کلاس‌های خصوصی گاهی سر خودش رو گرم می‌کرد. یادمه اون زمان دست کشیدن به این خونه یکم تحت فشارش گذاشت، اما عوضش الان لذتش رو می‌بریم.
در اتاق بغل آشپزخونه رو باز کردم. برق اتاق رو روشن کردم و خودم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,863
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
17
 
  • #6
نقد پست پانزدهم رمان دامی از جنس خنده‌هایش توسط منتقد WHITE SKY

به زور خودم رو کنترل کردم که نخندم،(اینجا بهتر بود نقطه بذارید) با نگاهم دنبالش کردم(اینجا بهتر بود ویرگول بذارید) می‌رفت سمت در اتاقی که انتهای راه‌روی شش متری خونه قرار داشت. در واقع اتاق مامان و بابا اونجا بود، رو به روی آشپزخونه و در اتاق من.
به محض اینکه در خونه بسته شد پریدم تو اتاقم.
امروز(اگه اینجا به جای واژه‌ی امروز از «اون‌روز» استفاده کنید درست‌تره، چون دارید در مورد گذشته حرف می‌زنید و افعال هم ماضی هستن) هوا خنک‌تر شده بود و نم بارون هم میومد، پاتوقمون یه جایی تقریبا(تقریباً✓) خارج از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Victoria

میم.ژوپیتر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
14/1/21
ارسالی‌ها
246
پسندها
2,869
امتیازها
13,613
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #7
با سلام
نقد همراه رمان دامی از جنس خنده هایش

پست 31
به پسری که کنارش ایستاده بود و متعجب به مکالمه ما گوش می‌داد نگاهی کردم.
با استفاده از توصیفات، قیافه ی متعجبش رو توصیف کنید. حالت ابروها، چشم ها، لب ها این در ارتباط گیری خواننده تاثیر داره. تینا هم بغل دست من دهنش باز مونده بود با آرنج ضربه‌ی نرمی به تینا زدم که سوتی نده، هم‌زمان گفتم:
- طنین هستم.
اونم نگاهی به دوستش کرد:
- ماهان.
سرم رو با پرستیژ خاصی به سمت چپ خم کردم:
- خوشوقتم.
متوجه شدم نگاهش روی دست چپم خشک شد. ناخواسته دستم رو که حلقه توش برق میزد پشتم قایم کردم و این کار باعث شد قفل نگاهش باز بشه در حالی که نگاهش رو به هرنقطه ی نامعلومی به غیر از من می‌دوخت سنگین گفت:
- همچنین، خدانگهدارتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Victoria

Nafise amirlatifi

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/5/21
ارسالی‌ها
1,064
پسندها
13,850
امتیازها
33,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • #8
نقد پست پانزدهم رمان دامی از جنس خنده‌هایش توسط منتقد WHITE SKY

به زور خودم رو کنترل کردم که نخندم،(اینجا بهتر بود نقطه بذارید) با نگاهم دنبالش کردم(اینجا بهتر بود ویرگول بذارید) می‌رفت سمت در اتاقی که انتهای راه‌روی شش متری خونه قرار داشت. در واقع اتاق مامان و بابا اونجا بود، رو به روی آشپزخونه و در اتاق من.
به محض اینکه در خونه بسته شد پریدم تو اتاقم.
امروز(اگه اینجا به جای واژه‌ی امروز از «اون‌روز» استفاده کنید درست‌تره، چون دارید در مورد گذشته حرف می‌زنید و افعال هم ماضی هستن) هوا خنک‌تر شده بود و نم بارون هم میومد، پاتوقمون یه جایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nafise amirlatifi
عقب
بالا