متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان گلسنگ‌ها نمی‌میرند | Berry / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 218
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «گلسنگ‌ها نمی‌میرند» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #2
باسمه تعالی
نقد همراه رمان گلسنگ‌ها نمی‌میرند
منتقد: شیوا پناه S SHIVA PANAH
نویسنده: pouneh Berry
[با عرض سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده‌ی عزیز، امیدوارم این نقد بی‌غرض، مفید و در راستای پیشرفت شما قابل شود. با توجه به استعداد شما، به حتم در آینده شاهد درخشش این اثر خواهیم بود.]

#4
***
سه شنبه، هفدهم شهریور 1367
صدای زمختش هنوز هم در گوشم می‌پیچد:
- تخلیه کن دیگه. چند بار بیام بگم پاشو برو هان؟! دِ جمع کن برو. تو و خونواده‌ت یتیم و بدبخت بیچاره‌این من باید جواب پس بدم؟
اشک سرد دیگری می‌غلتد و در راه چانه محو می‌شود؛ مثل قطره آبی می‌ماند ک «که» روی شن‌های داغ کویر بخار شده باشد. سرعتم را بیشتر می‌کنم و قدم‌هایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #3
#10


تمام سفره را یکه و تنها چیده‌ام و حال همه دور سفره گرد آمده‌ایم و بی‌صدا برنج و مرغی که مادر از صبح درگیرش بوده را می‌خوریم. در خانواده‌ی ما عادت نیست موقع خوردن حرفی به میان بیاوریم. تمام ساعت ناهار در سکوت می‌گذرد و بعد از ناهار چشم‌های احمد آلبالو گیلاس می‌چینند. مادر رو به قیافه‌ی خواب‌آلود او می‌خندد و با صدای زمختش می‌گوید:
- احمد جان بالا اتاق بچه‌ها جای خوابت رو انداختم. برو بخواب مادر.
احمد سعی می‌کند چشم‌هایش را باز نگه دارد و آبی‌های میان پلک خمارش می‌درخشند: (خیلی زیبا و جذاب توصیفات رو انجام می‌دین. اینکه غیر مستقیم یادآوری می‌کنید خیلی به ماندگاریش در ذهن خواننده کمک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #4
#11

ننه باران مادرِ مادر است. پیرزنی خموده زیر بار روزگار. با چشم‌هایی چروک و دست‌هایی پینه بسته. چشم‌های آبی دوست داشتنی‌اش همیشه برق مهربانی دارد و صدایش پر از سوز و گداز است. لالایی که می‌خواند تمام آرامش دنیا در رگ‌هایم می‌ریزد و در من جاری می‌شود. گویی صدایش نوای باران صبحگاهی‌ای است که روی برگ‌های سبز درخت پرتقال می‌نشیند. ننه باران سه دختر بیشتر ندارد، اهالی روستا می‌گویند به خاطر این است که آقاجان زود از دنیا رفت، واگرنه مگر می‌شود کسی تنها سه بچه داشته باشد؟ البته ننه باران سه بچه‌ی خونی دارد؛ بیست و هفت سال پیش، در یک شب بارانی و طوفانی پسر بچه‌ی کوچکی را زیر درخت انجیر بزرگ آبادی پیدا کرد. پسرک چنان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #5
#12

با ضربه‌های کوتاه و کاری مادر از جا برمی‌خیزم... چشم‌هایم هنوز از هم‌دیگر باز نمی‌شوند و خواب هنوز از دیدگانم رخت برنبسته. از پنجره‌ی هال احمد را می‌بینم که صورتش را در آب حوض می‌شوید، گویی تازه از خواب بیدار شده. مادر که هنوز موفق به بیدار کردن نیلوفر نشده تقریباً فریاد می‌زند:
- خودمون میریم آبادی تو رو جا می‌ذاریم ها!
نیلوفر چنان از جا برمی‌خیزد که به خنده می‌افتم. انگار تمام وجود تک تکمان آبادی را طلب می‌کند و حقا که آرامشی که دارد میان دود و دم تهران پیدا نمی‌شود.
نیلوفر که از جا بلند می‌شود، مادر مثل سرباز وظیفه شناسی که وظیفه‌ی محوله به خویش را درست و کامل به پایان رسانده، به آشپزخانه می‌رود. بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #6
#13

دو سه تا پیراهن مردانه و دو سه تا بلوز را هول هولکی در هم می‌پیچانم و در ساک سیاهش فرو می‌کنم. بعد به سراغ گنجه‌ی لباس‌های خودمان می‌روم. چند دست مانتو و یک روسری سیاه و دو سه تا دامن می‌شود تمام وسایلم و در ساک قهوه‌ای مشترکم با نیلوفر می‌چینمشان. دفتر چهل برگ کاهی دولتی‌ای که از سال قبل دو سه برگش مانده بود را زیر لباس‌هایم پنهان می‌کنم و تمام این‌کارها را وقتی می‌کنم که نیلوفر مشغول تا زدن لباس‌های خودش است. نمی‌خواهم کسی بفهمد برگه‌های دفترم را بی‌خود و بی‌جهت حرام می‌کنم. نمی‌خواهم کسی بداند قلم روی دفتر می‌رقصانم و افکار ترشیده و کلمات مرده‌ی ذهنم را به کاغذ می‌گذارم. و دوست ندارم خودم بدانم که تنها با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
عقب
بالا