شده است از خودت فرار کنی اما خودت به تو نزدیک شود، در صورتت داد بزند که دوستت دارد؟ داد بزند که تا آخرش میماند برایت اما تو دیگر باور نکنی؟ حتی خودت را؟
قلبم خون بالا میآورد... التماس میکرد نجاتش دهم... اما دیگر تمام شده بود... تصمیم گرفته شده بود او باید میمرد تا پاییز در بهار از نو متولد شود... اما فایدهای نداشت، پاییز تا ابد پاییز ماند!