موضوع تازه وجود ندارد. باید به فکر نو کردنِ کهنه باشیم.
عشق همیشه عشق است و حسد همیشه حسد، اما قرار نیست مجنون همیشه یکجور
به لیلی دل ببندد و بنا نیست همیشه ته عشقشان آنچنان باشد که گفتهاند و میدانید.
دنبال حاشیههایی باشید که مضامین را جور دیگری جلوه بدهند.
یکبار وقایع را پس و پیش کنید. یکبار... قرار نیست داستان همیشه از ابتدا روایت شود
و مقدمه همان اول بیاید. شاید اگر قصهای را وارونه بگویید، کار تازهای باشد.
فقط باید حواستان باشد هر کار تازهای نمیتواند مضمون را نو کند!
شخصیتهایتان را دست کم نگیرید.
بعضی از آنها قادرند همچون ماهی لیز، سر بخورند و دوباره توی آبی
فرو بروند که مال فیلم شما نیست.
سعی کنید آنها را به کبوتر جلدی بدل کنید که هرجا بپرد دوباره برگردد سر بامِ فیلم شما =)
ساده نیست، اما امکان پذیر است. شخصیت اگر درست شناخته و شناسانده شود، این اتفاق
میافتد. البته قرار نیست این قالب تکرار شود. گاهی اوقات عدم شناخت شخصیت،
عین شناخت اوست!
زمان در سینما مثل زندگی حکم طلا را ندارد.
بلکه پلاتینیوم است، اما وقتی فیلمنامه مینویسیم،
غالباً آن را فراموش میکنیم!
کافی است قبل از نوشتن هر فیلمنامهای تکلیف خودمان را مشخص سازیم
و از جهات مختلف، حضورش را بررسی کنیم. از نظر فعل، ساعت، روح و روان و...
مهمترین اصل در این بررسی درک درستی است که شخصیت، ماجرا و اندیشه درونی اثر
باید داشته باشیم. بگذریم از آنکه استفاده تکراری از زمان و انتخابش برای نشان
دادن موقعیت روانی شخصیت، گاهی اوقات به استفاده کلیشهای از زمان را
توصیه میکند. باید حواسمان جمع باشد تا جایی که میتوانیم از
پذیرش این توصیه پرهیز کنیم.
مکان به تنهایی هم میتواند شخصیت را معرفی کند یا قصهای را بگوید.
تنها باید در انتخاب درست آن دقت کرد!
اگر چنین کنیم، قادریم بخشی از بار اطلاعات مربوط به شخصیت یا ماجرا را در مکان خلاصه
و به ایجاز دست پیدا کنیم. گذشته از این، مکان همچون آدمی، با آنچه بر خودش میافزاید
یا از خودش میکاهد، عوض میشود. اشیای درون مکانهای مختلف بیدلیل انتخاب
نمیشوند. پس چگونه میتوان فیلمنامه نوشت و به انتخاب اشیاء اضافه برای
یک محل، برای تقویت یا تضعیف رویداد و ماجرا فکر نکرد.
فرمان پنجم:
بیهوده است اگر فکر کنیم گفتگو باعث ضعف فیلمنامه میشود و بیهودهتر از آن، تصوری است
که به حضور پر رنگ گفتگو در فیلمنامه ختم میشود!
بدون شک آدمهای مختلف جور متفاوتی حرف میزنند و همین آدمها در وقایع جور واجور حرفشان
کم و زیاد میشود. بعضی فیلمنامهها با آدمهای حراف جان میگیرند و بعضی فیلمنامهها در سکوت و بیحرفی
یا کمحرفی شخصیتهایش سر پا میشوند. با این حساب اگر کسی گفت فیلمنامه خوب دیالوگ ندارد،
به گفتهاش شک کنید. اگر هم گفت حتماً باید آدمهای فیلمنامهتان بلبلزبانی کنند باز هم
قیافه آدمهای شکاک را به خود بگیرید. البته این همه چیزی نیست که درباره
گفتگو باید رعایت کرد. یادتان باشد خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
فریب خوردن و فریب دادن گاهی اوقات سوهان روح فیلمنامه میشود.
وقتی فیلمنامهنویسی فریب سوژه را بخورد و این فریب با خودش درونمایه غلطی
را وارد فیلمنامه کند، ممکن است باور نادرستی، جلوهگر شود. آنوقت فیلمنامه روح خودش
را از دست میدهد. برای آنکه فریب خوردن در عالم سینما کمرنگ شود، باید مجال
بیشتری به بیننده بدهیم. متن گشوده تنها راهحل نیست. وقتی بیننده را قادر
سازیم تا مشارکت بیشتری در اثر پیدا کند، اگر خودمان هم فریب
خورده باشیم، امکان گول خوردن او را کم کردهایم!
وقت نگارش فیلمنامه داستانی، به فضایی کاملاً واقعی و وقت نوشتن فیلمنامه
مستند به لحظاتی خیالی بیندیشید!
خیال به تنهایی فیلمنامه داستانی را غیرقابل باور میسازد و میتواند داستانی غیر جذاب
ثمر دهد. واقعیت بیش از حد نیز مبدل به خود زندگی میشود که روی پرده سینما
چندان جذاب نیست. بگذریم از آنکه جذابیت برای آدمهای مختلف با
سلیقههای متفاوت، تعریف دگرگونی دارد. مهم این است که
فیلم حداقل برای آدمهایی با باور خودمان جذاب باشد.
فیلمنامهنویسان نباید از دوران کودکی زیاد فاصله بگیرند.
به محض اینکه مبدل به آدم بزرگی بشوند، دیگر قادر نخواهند بود
از خودشان و دیگران سوالهای زیادی بپرسند. سوال باعث میشود تا ذهن
متوجه خیلی چیزها بشود. این خیلی چیزها غالباً سوژههایی هستند
که بعدا میتوانند فیلمنامه خوب یا بدی شوند. مهم این است که
ذهن، سوال سازیاش را از دست ندهد و گاهی اوقات
با شیطنت کودکانه ترکیب شود!