- ارسالیها
- 73
- پسندها
- 581
- امتیازها
- 3,013
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #1
یك بعدازظهر شیرین زمستان
یك بعداز ظهر شیرین زمستان، شیرین
برای این كه نور تنها چیزی بود
كه تغییر نمییافت، نه سپیدهدم بود نه غروب، ناپدید شدند افكارم مثل پروانههای
بسیاری كه ناپدید شدند، پروانههای كه
در باغهای سرشار از گل سرخ
زندگی میكنند آنجا، خارج از دنیا.
مثل پروانههای بینوا هستند، مثل آن
بیشمار پروانههای ساده بهار
كه بر روی كرتها پرواز میكنند زرد و سفید،
سبك و زیبا رفتند،
چشمان متفكرم را دنبال میكردند،
هرچه بیشتر اوج میگرفتند بدون خستگی.
تمام شكلها همزمان پروانه
میشدند، در اطراف من
دیگر هیچ چیز متوقف نبود، نور مرتعش
دگر دنیایی لبریز كرده بود وادی را
كه من از آن میگریختم، و فرشتهای
با صدای...
یك بعداز ظهر شیرین زمستان، شیرین
برای این كه نور تنها چیزی بود
كه تغییر نمییافت، نه سپیدهدم بود نه غروب، ناپدید شدند افكارم مثل پروانههای
بسیاری كه ناپدید شدند، پروانههای كه
در باغهای سرشار از گل سرخ
زندگی میكنند آنجا، خارج از دنیا.
مثل پروانههای بینوا هستند، مثل آن
بیشمار پروانههای ساده بهار
كه بر روی كرتها پرواز میكنند زرد و سفید،
سبك و زیبا رفتند،
چشمان متفكرم را دنبال میكردند،
هرچه بیشتر اوج میگرفتند بدون خستگی.
تمام شكلها همزمان پروانه
میشدند، در اطراف من
دیگر هیچ چیز متوقف نبود، نور مرتعش
دگر دنیایی لبریز كرده بود وادی را
كه من از آن میگریختم، و فرشتهای
با صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.