متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان وقتی زمان می‌میرد | Behnaz.a / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 309
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «وقتی زمان می‌میرد» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,924
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #2
نقد همراه رمان وقتی زمان می‌میرد

#3
زمان، کلمه‌ای آشنا اما غریب. خیلی‌ها معتقدند زمان ماهیت خاصی ندارد و فقط در ذهن و تصورات است و این تفکر ما موجودات است که به آن قالب و شکل می‌دهد؛ اما زمان، زاده‌ی ذهن و تخیلات نیست، بلکه زمان همیشه پایدار و جاودان بوده و هیچ آغاز و پایانی برای آن تصور نشده است.
تصورات و ذهنیت ما، به زمان محوریت بخشیده و موجب نفوذ آن در بند‌بند وجودمان می‌شود؛ بازی با زمان می‌تواند ما را تا مرز نابودی بکشاند و در نهایت ما را وادار به مرگ و نیستی، به دست خود می‌کند.
چشم از آسمان ابری، بر‌می‌دارم، آسمانی که ابرهای سرخ‌گونش خبر از بارش برف می‌دهند؛ من عاشق برف هستم، گویی به من قدرت می‌دهد اما امروز نمی‌خواهمش...امروز! چه کلمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Farnaz.zar

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
815
پسندها
32,520
امتیازها
58,173
مدال‌ها
22
سن
19
  • #3
نقد همراه وقتی زمان می‌میرد
نویسنده: Behnaz.a Behnaz.a

پست #25
- شش یا هفت سالمون که بود من رو مجبور کردی باهات خاله‌بازی کنم و موقع بازی به شوخی ازت پرسیدم اسم شوهرت چیه؟ تو هم خیلی جدی گفتی سپنتا! تو کلاً عادت نداشتی راجب همچین چیزهایی حرف بزنی و یادمه اون‌موقع هم کلی تعجب کردم. آخه اصلاً نمی‌دونم سپنتا رو از کجا پیدا کردی!
حرف‌هایش برایم «اینجا توی برایم میم جا افتاده» مبهم بود و چیزی از خاطره‌ای که تعریف کرد به یاد نمی‌آوردم.
با شک پرسیدم: «حالت صورت اولیندا رو توصیف کن، فقط لحن کافی نیست. برای مثال بگو چشم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Farnaz.zar

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
815
پسندها
32,520
امتیازها
58,173
مدال‌ها
22
سن
19
  • #4
پست#27
این را گفت و بیرون رفت. «کمبود توصیفات مکان: ایلیا وقتی از اتاق بیرون رفت از کنار چیزی رد نشد؟ اینجا می‌تونی اتاق اولیندا رو کمی توصیف کنی. مثلاً سریع از روی صندلی بلند شد و با گام‌هایی بلند از من فاصله گرفت. از کنار کمد لباس‌هایم گذشت و...» با صدای قدم‌هایش راه رفتنش را دنبال کردم تا اینکه در نقطه‌ی نامعلومی متوقف شد. از اینکه عصبانی شده‌بود، ناراحت شدم. نمی‌دانم چرا این‌گونه خشمگین شد اما فعلاً این خشونت بهتر بود چون کمتر با من حرف می‌زد و من مجبور نبودم واقعیت را بگویم.
آن شب لیدا، خواهر بزرگترم، به‌عنوان همراه پیشم ماند و خوشبختانه مرا سوال‌پیچ نکرد. من وابستگی خاصی به خواهرم دارم و با او راحت‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Behnaz.a

نو ورود
سطح
5
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
444
امتیازها
2,603
مدال‌ها
4
  • #5
نقد همراه رمان وقتی زمان می‌میرد

#3
زمان، کلمه‌ای آشنا اما غریب. خیلی‌ها معتقدند زمان ماهیت خاصی ندارد و فقط در ذهن و تصورات است و این تفکر ما موجودات است که به آن قالب و شکل می‌دهد؛ اما زمان، زاده‌ی ذهن و تخیلات نیست، بلکه زمان همیشه پایدار و جاودان بوده و هیچ آغاز و پایانی برای آن تصور نشده است.
تصورات و ذهنیت ما، به زمان محوریت بخشیده و موجب نفوذ آن در بند‌بند وجودمان می‌شود؛ بازی با زمان می‌تواند ما را تا مرز نابودی بکشاند و در نهایت ما را وادار به مرگ و نیستی، به دست خود می‌کند.
چشم از آسمان ابری، بر‌می‌دارم، آسمانی که ابرهای سرخ‌گونش خبر از بارش برف می‌دهند؛ من عاشق برف هستم، گویی به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Behnaz.a

نو ورود
سطح
5
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
444
امتیازها
2,603
مدال‌ها
4
  • #6
پست#27
این را گفت و بیرون رفت. «کمبود توصیفات مکان: ایلیا وقتی از اتاق بیرون رفت از کنار چیزی رد نشد؟ اینجا می‌تونی اتاق اولیندا رو کمی توصیف کنی. مثلاً سریع از روی صندلی بلند شد و با گام‌هایی بلند از من فاصله گرفت. از کنار کمد لباس‌هایم گذشت و...» با صدای قدم‌هایش راه رفتنش را دنبال کردم تا اینکه در نقطه‌ی نامعلومی متوقف شد. از اینکه عصبانی شده‌بود، ناراحت شدم. نمی‌دانم چرا این‌گونه خشمگین شد اما فعلاً این خشونت بهتر بود چون کمتر با من حرف می‌زد و من مجبور نبودم واقعیت را بگویم.
آن شب لیدا، خواهر بزرگترم، به‌عنوان همراه پیشم ماند و خوشبختانه مرا سوال‌پیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ChakavaK

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
925
پسندها
12,189
امتیازها
35,373
مدال‌ها
19
  • #7
″ به توکّل نام تبارکة، بسم‍ الله″
نقد همراه رمان وقتی زمان می‌میرد
منتقد: ChakavaK REIHANEH CHEHREGOSHA
امید است این نقد در راستای پیشرفت شما، واقع شود.

#پست_15

موجی از آب همچون دستی بزرگ و پرقدرت مرا به عقب هل داد. برخورد آب با سطح بدنم به قدری قوی بود که احساس کردم ماهیچه‌هایم از هم گسیخته و استخوان‌هایم بی‌هیچ دفاعی، خود را در معرض هجوم آب سرد قرار داده‌اند.
آب ناگهان آرام شده و جسم بی‌جانم را نوازش کنان روی نوک انگشتانش به دست زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Behnaz.a

نو ورود
سطح
5
 
ارسالی‌ها
45
پسندها
444
امتیازها
2,603
مدال‌ها
4
  • #8
″ به توکّل نام تبارکة، بسم‍ الله″
نقد همراه رمان وقتی زمان می‌میرد
منتقد: ChakavaK REIHANEH CHEHREGOSHA
امید است این نقد در راستای پیشرفت شما، واقع شود.

#پست_15

موجی از آب همچون دستی بزرگ و پرقدرت مرا به عقب هل داد. برخورد آب با سطح بدنم به قدری قوی بود که احساس کردم ماهیچه‌هایم از هم گسیخته و استخوان‌هایم بی‌هیچ دفاعی، خود را در معرض هجوم آب سرد قرار داده‌اند.
آب ناگهان آرام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا