- ارسالیها
- 825
- پسندها
- 3,809
- امتیازها
- 17,773
- مدالها
- 13
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
نور بر چهرهام میتابد،
و در حیرانی من سکوت چرخ میزند و بالا میگیرد.
بیدار ساخته ام پاریس را به ضربهای،
و بر سرم پرتو میافشاند صبحدم.
فاتحی هوشیارم من
چشمبراه خورشید تا بشکوفد طلاییرنگ.
و در شکوه سپیدهدم
ایستادهام تنها در هالهای غرورآگین.
پایکار خورشیدم من
آنکه بیدارباش و سورگردان نیم شبان را خادم است
ناقوسهای باستانی کلیسا، به طنین در میآیند.
من یک کشیشم- یک کافرکیش- کشیشی کافرکیش.
در گیرودار بانگ ناقوسها
برمیافروزانم شعلهای کمنور زیر تودهی هیزم،
و در جان تازهی فروزندهی من
چه رقصان اند شعلهها، هردم بالاتر پرتوهای خورشید.
ای ایو، ایزد خورشید، شعلهی باستانی.
هنوز درخوابیست سبک این بیشهزار ملون،
و من تنها در جستجوی توام،
در جستجوی کشیش تو و مجنونی...
و در حیرانی من سکوت چرخ میزند و بالا میگیرد.
بیدار ساخته ام پاریس را به ضربهای،
و بر سرم پرتو میافشاند صبحدم.
فاتحی هوشیارم من
چشمبراه خورشید تا بشکوفد طلاییرنگ.
و در شکوه سپیدهدم
ایستادهام تنها در هالهای غرورآگین.
پایکار خورشیدم من
آنکه بیدارباش و سورگردان نیم شبان را خادم است
ناقوسهای باستانی کلیسا، به طنین در میآیند.
من یک کشیشم- یک کافرکیش- کشیشی کافرکیش.
در گیرودار بانگ ناقوسها
برمیافروزانم شعلهای کمنور زیر تودهی هیزم،
و در جان تازهی فروزندهی من
چه رقصان اند شعلهها، هردم بالاتر پرتوهای خورشید.
ای ایو، ایزد خورشید، شعلهی باستانی.
هنوز درخوابیست سبک این بیشهزار ملون،
و من تنها در جستجوی توام،
در جستجوی کشیش تو و مجنونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.