متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار بیژن الهی

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 294
  • کاربران تگ شده هیچ

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
تنها یک‌بار می‌توانست
در آغوش‌اش کِشَد
و می‌دانست آن‌گاه چون بهمنی فرو می‌ریزد
و می‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد؛
نام‌اش برف بود
تن‌اش برفی
قلب‌اش از برف
و تپش‌اش صدای چکیدن برف
بر بام‌های کاه‌گلی،
و من او را
چون شاخه‌ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می‌داشتم
 
امضا : Mobina.yahyazade

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
چه خبر؟ مرگِ عالَمی تنها،
خاطرش خُفته، شاهدش سَفَری.
جانِ جانان، کجا؟ ورای کجا.
گوشه زد با ستاره‌ی سحری.


چه خبر؟ مرگِ دل. گُلی ندمید
تا به لُطفِ هوا، به گریه‌ی ابر
از زمینْ رازِ آسمان نچشید.
تازه شد داغِ لاله‌های طَرّی.


چه خبر؟ مرگِ حق‌ْحق و هوهو.
لال شد مرغ و نغمه رفت از یاد،
تا که گُنگانِ ده‌زبانِ دورو
نازْمستی کنند و جلوه‌گری.


چه خبر؟ مرگِ قول و فصلِ خطاب.
سپر افکند هر زبان‌آور:
قَبَسی زنده کرد، نَک چه جواب
چون نَفَس بر میاوَرَد شجری؟


چه خبر؟ تا کمانِ غمزه کشید،
از سَمَن تا چمن بشارت رفت؛
نَحْل پوسید و جز غبار ندید
کس بر اوراقِ بوستان اثری.


دودِ دل تا برآوَرَد شبنم،
از نظر رفت و یادِ غنچه نماند.
شُکْرُلله که از صفای اِرَم
سَمَری ماند و لیلهُ‌القَمَری.


قصّه نو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ
سوزنی به ما نشسته، تنها
یک سوزن!
روزی بزرگ – آرام آرام – در اصالت ما، دست می‌برد
تا شانه – رفته رفته به پس رود
که تنها از دور، از دور توانائیم
در شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا
بر آن فرود می‌آیند،
و در شناختنِ دست‌های خود، دست‌های بریده خود،
که همین پرندگان هوا هستند.
در روزی بزرگ، به تو می‌رسم، به شانه تو
دست می‌زنم، که به پس‌نگری و ببینی
که نمی‌خندم.

در روز بزرگ، تنها
آن که بی‌شمار سوزن خورده‌ست، می‌خندد:
تنها خورشید.
روزی بزرگ، در اصالت ما، دست می‌برد
تا، سوزن سوزن، به ماش باز دهد
ما – در یک گفتگوی معمولی روزانه – بر سر خود
نا گهان خبردار می‌شویم
از تاجی از هوا!
پی می‌بریم حرکات بی‌خودانه دست‌هامان – هنگام گفتگو–
نامه‌هائی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانی‌ست،
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیج‌هام را
– همچنان که فرو نشستن فواره‌ها
از ارتفاع گیج پیشانی‌ام می‌کاهد –
در حریق باز می‌کند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتی‌ها
که کالاشان جز آب نیست
– آبی که می‌خواست باران باشد –
و بادبان‌هایشان را
خدای تمام خداحافظی‌ها
با کبوتران از شانه‌ی خود رم داده –

خیش‌ها
_ببین!_
شیار آزادی می‌کنند
در آن غروب که سربازان دل
همه سوراخ گشته‌اند.
آزادی: من این عید سروهای ناز را
همه روزه تازه تر می‌یابم
در چشمانی که انباشته از جمله‌های بی‌نقطه
و از آسمان خدا آبی‌تر است.
آزادی : ماهیان نیمه شب آتش گرفته‌اند
تا همچنان که هفته
در قلب تو
به پایان می‌رسد،
دریا را چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
آدم‌های بهاری.
چه می‌کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه می‌کنید با پروانه‌یی که به آب افتد؟

از سر هر انگشت
پروانه‌یی پریده ست.
پروانه‌ی کدام انگشت تشنه بود؟
پروانه‌ی کدام انگشت به آب می‌میرد؟

من بارها اندیشیده‌ام
من خزان و برف را پیاده پیموده‌ام
پیشانی بر پای بهار سوده‌ام
که معیار شما نیست.

آدم‌های بهاری.
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد.
 
امضا : Mobina.yahyazade

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
پیش از صدای خروسان
باور کردم
که پلک‌های تو
کتاب صبح را گشود.

از آفتابی که نیآمده بود
از اشک که باید دوباره ریخت،
دهانت برای من خنده‌های گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود.

باور کردم
سوگند به خواب‌های جوان
باور کردم بی‌گناهی‌ی پلک‌های تو را
بی‌گناهی‌ی برگ‌ها را
که در نور سپید شدند
سوگند به هر چه سپیدی‌ست

تنها سرو خ**یا*نت کرد
که پذیرفته‌ی همه‌ی فصل‌ها بود.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
و بهار همه‌ی فصل‌های من بودی
تو بهار همه‌ی دفترچه‌هایی که
چیزی درشان ننوشتم.
بگذار پاسخ دهم
هم‌چنان که دوستانه می‌گریم.
هرچه بلور است به فصلِ پیش بسپاریم.
بگذار تا با رنگ‌های تن‌ات
دوست بدارم‌ات:
عریان شو زیر آبشارهای خورشید
حتا انگشترت را
در صدای آن‌ها پرتاب کن
که می‌خواهند به ما
چیزی را جز این که هست
بباورانند.

تو را با رنگ گل‌های به
با رنگ‌های بلوط
تو را دوست خواهم داشت.
بنفشِ تند از آن زنبق‌هاست.
 
امضا : Mobina.yahyazade

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
گوزن‌ها چه گفته‌اند؟
سم‌هاشان را بر برف نخواهی شمرد
که از این همه خون‌های ناشناس
قلیل‌تر است
خون‌هایی که در نسیم
دست تو را نیز آغشته است.
گوزن‌ها چه گفته‌اند؟
نه.
تو هرگز نخواهی پذیرفت:
شکارچیان رفته
بیرحمانه شادی آورده‌اند

زمانی که تو هنوز در جنگلی
زمانی که تو میزایی و برفراز خود
آسمان شسته را
آهسته تر از درد به یاد می‌آری.
 
امضا : Mobina.yahyazade

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
830
پسندها
3,827
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
من آمده‌ام
تا به جای پنجه‌های مرده‌ی پاییز
پنجه‌های زنده‌ی تو را بپذیرم.
من آمده‌ام تازه‌تر از هر روز
تا تو را با پیشانیت بخاهم
که بلندتر از رگبار است.
می‌خواهم دوباره بیآغازم
این بهاری را که خواهی نخواهی
خون مرا در راه ها می‌دواند
و به دل‌ها می‌برد.
این بهاری که
چه عاشقانه است.
و من در برابر همه‌ی دست‌هایش که گشوده است
ناگزیر به پاسخم
 
امضا : Mobina.yahyazade

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا