دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ‌نویسی | دومان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MOBlN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 521
  • کاربران تگ شده هیچ

MOBlN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/9/21
ارسالی‌ها
1,025
پسندها
22,678
امتیازها
42,073
مدال‌ها
31
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
- دلم براش تنگِ...!
- بهش فکر نکن عزیزم، به فکرِ خودت باش حالت افتضاحِ.
- حرفت مثلِ اینِ به یه ماهی بگی دریا رو فراموش کن.
- چه ارتباطی داشت؟
- هیچی! فقط فکر نکنم بتونم.
 

MOBlN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/9/21
ارسالی‌ها
1,025
پسندها
22,678
امتیازها
42,073
مدال‌ها
31
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
- ماه رو می‌بینی عزیزم؟ هوم، ولی من ماهی نمی‌بینم. هیچ چیزی زیبا‌تر از تو برام نیست که بهش توجه کنم. به معنای واقعی کلمه عاشقتم.
- عشق؟
- آره نفس
...
- چیزی نمیگی عشقم؟!
- مشقات رو نوشتی؟
 

MOBlN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/9/21
ارسالی‌ها
1,025
پسندها
22,678
امتیازها
42,073
مدال‌ها
31
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
- اگه از بین سه تا در، مجبور باشی کدوم رو انتخاب می‌کنی.
توی اتاق اول یه مار، دومی یه کوسه و سومی یه گرگ، آخر هر اتاق هم یه در هست.
- کوسه چجوری توی اتاقِ؟
- چی‌کار داری جواب سوال رو بده.
- اوممم، تو رو می‌اندازم توی اتاق سوم، وقتی خوردت می‌گیره می‌خوابه. بعدش میام می‌کشمش و نجاتت میدم.
...
- چیه خب؟
- احیاناً قصه مورد علاقه‌ت شنگول منگول نبوده؟
 

MOBlN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/9/21
ارسالی‌ها
1,025
پسندها
22,678
امتیازها
42,073
مدال‌ها
31
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- من نمی‌تونم برگردم!
صبر چاره نیست، حرف نزدن چاره نیست. لال بودن فقط باعث میشه بیشتر آدم توی گنداب فرو بره و رسوندن دستش به شاخه‌ی درخت سخت‌تر بشه!
من چندین سالِ از منی که نخواست داره فرار می‌کنه، بعد بهم می‌گین برگردم؟! بهم می‌گین امیدی که با همین یه ذره هوا توم به وجود اومده رو بکشم؟!
نمی‌تونم! من خسته‌م از من نبودن؛ بابا لامصبا مگه اینکه می‌خوام زندگی کنم خواسته‌ی بزرگیه؟!
 

MOBlN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/9/21
ارسالی‌ها
1,025
پسندها
22,678
امتیازها
42,073
مدال‌ها
31
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- خسته نشدین انقدر کشتین؟
خسته نشدین انقدر آرزو‌هام رو، صدامو، قلبمو، مغزمو، هر چی داشتم رو کشتین.
من رو کشتین! الان تو ذهنتون دارین بهم می‌خندین، این که سالم سلامت جلو ما وایساده چرا حرف مفت می‌زنه!
چون هنوز نفس دارم، تنها چیزی که زورتون بهش نمی‌رسه همونه، فقط از همون می‌ترسین چون بقیه می‌تونن ببینن!
 

MOBlN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/9/21
ارسالی‌ها
1,025
پسندها
22,678
امتیازها
42,073
مدال‌ها
31
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
- مامان جون می‌گفت شکر کن، کفر نگو بچه خدا قهرش میاد. فکر کنم می‌خواست خودش رو بزنه به اون راه که متوجه نشه، ما خیلی وقته منتظریم خدا بیاد بغلمون کنه تا آشتی کنیم... .
 

MOBlN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/9/21
ارسالی‌ها
1,025
پسندها
22,678
امتیازها
42,073
مدال‌ها
31
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
- وقتی باهات حرف می‌زنم، درست اینجا، توی دلم پروانه‌ها شروع به بال زدن می‌کنن.
وقتی حضورت رو حس می‌کنم سرعت بال‌هاشون بیشتر میشه، ولی وقتی تویِ بغلم می‌گیری آروم میشن! آروم می‌گیرن و یه گوشه جای می‌گیرند. انگار سنسور دارن که با نزدیک شدنت بهم متوجه میشن.
 

MOBlN

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/9/21
ارسالی‌ها
1,025
پسندها
22,678
امتیازها
42,073
مدال‌ها
31
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- تمومش کن سریع، باید برم!
- بمون، لطفا! فقط یه کم دیگه.
- وقت منو نگیر همین جوری هم بخاطر تو از کار زدم.
- بعدش میرم باشه؟
باز هم برات نوشتم، یادته همش برات می‌نوشتم؟!
این آخری یه صبر کن بذار پیداش کنم الان!
(گل رز من!
تنم، همون تنی که بین وجودت حبسش می‌کردی؛ نا نداره. انگشت‌هام، دست‌هام! دست‌هام نمی‌دونم چه شون شده!
یادته دیگه آره؟ با سرما کنار نمیومدم، هیچ‌وقت بدون دو تا لباس من رو کسی نمی‌دید.
ولی الان... می‌دونی!
انگشت‌هام انگار توی زمستونی که‌ گذشت جا مونده و یه جایی بالاتر درست تو قفسه سینم، انگار سرما زده‌ست.
انگشت‌هام انگار سرما زده‌ست و یه جایی بالاتر درست تو قفسه سینم، انگار توی زمستونی که‌ گذشته جا موندم...!
دیگه نمی‌تونم دور شونه‌هات بپیچم‌شون دلبرم!
دیگه نمی‌تونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا