متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ محبوس در آینه | سارا_ح کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SARA_HE

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
26
امتیازها
33
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #1
"به‌نام آفریننده قلم"
کد داستان: 457
ناظر:
نام اثر: محبوس در آیِنه
نویسنده: سارا_ح
ژانر: #فانتزی #تراژدی
خلاصه:
هوای مه آلودِ خیس بدنش را در بر گرفت. موهای مشکی بلندش در آسمان به رقص در آمده بودند. دستهای رنگ پریده اش رو به آسمان بالا رفته بودند و در هوا، معلق سقوط می‌کردند.
همه چیز دوست داشتنی و سبک بود، مثل مرگ.
اما،
اشتباه می‌کرد...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SARA_HE

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,761
پسندها
34,320
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
IMG_20220418_213017_620.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SARA_HE

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
26
امتیازها
33
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #3
گلوی دردناکش را چنگ زد و با فریاد بلندی روی زمین افتاد. چشم‌هایش را چندین و چند بار باز و بسته کرد اما هر بار با خودش روبه‌رو شد، هزاران هزار از خودش.
جیغ زد و جسم نحیفش را به سمت آینه رو به رویش پرتاب کرد، اما چیزی جز درد نصیبش نشد. سعی کرد؛ بارها و بارها خودش را به آینه کوبید اما انگار چیزی ملموس‌تر از خلا به تنش نمی‌خورد.
آینه‌ها مثل شبح‌هایی رخشنده در هوا معلق بودند. به سمت هر کدام که خیز برمی‌داشت می‌توانست بفهمد که فاصله‌ بینشان هر دفعه بیشتر می‌شود، آنقدر زیاد که گویی همه‌شان سال‌های سال از او دورتر بودند.
صدای جیغ و ناله‌های تمام نشدنی در گوش‌هایش می‌پیچیدند. دست‌هایش را روی سر گذاشت و دور خودش چرخید. نمی‌توانست نگاهش را به هیچکدامشان بدوزد. فضا، پر شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SARA_HE

SARA_HE

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
26
امتیازها
33
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #4
ساعت‌ها بود که بدون حرکت روی سطحِ صافِ آینه مانند نشسته بود، شاید هم سال‌ها. چشم‌هایش را بسته بود و سعی می‌کرد بخوابد اما صدای سوت، خواب را هم از بین برده بود. هیچ چیز برای حتی ذره‌ای آرامش وجود نداشت.
لبش را با دندان گاز گرفت. خونِ گرم و غلیظ به زیر چانه‌اش جاری شد. دوست داشت طعم شور خون را زیر دندان مزمزه کند و طعم ناخوشایند درد را؛ درد‌های زمینی.
پلک‌های خسته‌اش را به امید دیدن معجزه‌ای باز کرد اما هیچ چیز به جز خودش و تکه‌های کوچک و بزرگ آینه و صدایی- که بی وقفه در سرش تکرار می‌شد- وجود نداشت. همه چیز مثل هزارتویی تکرار‌شونده به نظر می‌رسید. شقیقه‌های دردناکش، بی‌رحمانه تیر می‌کشیدند. خسته بود؛ خسته و تنها.
به آینه‌ها خیره شد. چیزی درون شکمش پیچ و تاب خورد و مثل موجی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SARA_HE

SARA_HE

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
26
امتیازها
33
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #5
چشم‌های گود رفته و هراسانش در جستجوی رگه‌هایی از رهایی، این سو و آن سو را می‌کاویدند. سعی کرد راهی برای فرار پیدا کند. خودش را به دالان‌های تاریکِ مملو از خرده‌های آینه کوبید اما هر چه بیشتر می‌دوید، همه‌چیز تنگ‌تر و کوچک‌تر می‌شد. احساس کرد فضا در عین بی‌نهایت بودنش به او نزدیک‌تر می‌شود.
از دویدن باز ایستاد. نفس‌های متعفنش به شیشه‌های تیره و سیاه برخورد کردند و بوی جسد مانندشان در هوا پراکنده شد. دستش را به سمت آینه‌های کوچک‌تر برد تا بتواند لمسشان کند، اما به جز هوا چیز دیگری را احساس نکرد.
می‌توانست تاریکی و روشنی منعکس را باهم حس کند. نور، به مراتب تیره‌تر و وحشی‌تر از سیاهی بود و پرتوهای تیز و کشنده‌اش، مثل خنجری درون چشم‌هایش فرو می‌رفتند. آینه‌ها دور هم می‌چرخیدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SARA_HE

SARA_HE

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
6
پسندها
26
امتیازها
33
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #6
بارها و بارها جیغ زد و زمین خورد و دوباره به خودش، که در آینه‌ها تکرار می‌شد خیره شد. چشم‌هایش از شدت نور‌های وحشی و تاریکیِ مبهم تیر می‌کشیدند. درد، دیوانه‌وار در تمام رگهایش می‌لولید و مغزش را به تسخیر در می‌آورد. موهایش را چنگ زد و سرش را به آینه کف کوبید. از درد، زجّه می‌زد که ناخوداگاه چیزی از درون، او را به سمت هزارتوی پر از آینه کشاند؛ با سرعت و بدون لحظه‌ای توقف. احساس کرد در فضا معلق است و لحظه‌ای دیگر، رها شد و به شدت زمین خورد.
ناله‌ای کرد و تلاش کرد بلند شود اما اعضای بدنش بدون فرمان او حرکت می‌کردند. مثل یک عروسک خیمه شب بازی در دست‌های کسی که نمی‌‌شناخت، به حرکت درآمده بود.
فضای وسیع و تاریک انتهای دالان را دید. تنها چند قدم با پرتگاه تاریک خلا مانند فاصله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SARA_HE
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا