متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آسو در آینه | نیکــدخت کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Lunaw
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 582
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #11
بوق، انتظار بوق، خشم بوق، جنون بوق، اشک بوق، زار بوق، بیچارگی بوق، ناتوانی و... .
به تاریخ نگاه کردم فراموش کرده بودم مانند او که مرا قطعاً فراموش کرده است، جشنواره‌ی معرفی برترین اصناف! و مزون او که همیشه به لطف مشتریان مشهور و میلیاردیش در رده‌ی اول قرار دارد!
ساعت درست دوازده است یادم است چندین سال پیش منتظر همین ساعت می‌شدم بسته‌ای بخرم و با پرهام حرف بزنم در مورد چیزهایی که ذره ای مهم نبودند در مورد چیزهایی که هرگز به دردم نمی‌خوردند اصلاً تمام آن حرف زدن‌ها تمامشان وقت تلف کردن بود، ما به دنبال چیزی نبودیم او به دنبال لذت من هم طغیان کرده با انوع احساسات! عمرم را به باد دادم بعدش هم خودم را و بعد هم او را... .
گوشیم می‌لرزد حدس زدن این‌که چه کسی‌ست سخت نیست، اما برایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #12
- چی میگی تو؟
- من چی میگم؟! دارم از قصه‌های ریز و درشتی که برام تعریف میکنی میگم! فقط یکم نتونستی خوب اثرات کارات رو پاک کنی! تو که پولش رو داشتی که دو قرون می‌ذاشتی دست پرستارا تا با یه چندتا تراول واسم آمارش رو در نیاره نگه که تحویل دادیم به خانواده نه این‌که اولش مرده بعدشم زنده شده اما از طرف ما دادیم بهزیستی!
سکوت.
- آره سکوت کن تو نکنی کی بکنه؟ چی شد نکنه سکته کردی؟ کرده باشیم برای این نیست واسه جشنوارته که ماشاالله مثله هرسال اول شدی بالاخره تو آمادگی شنیدن این حرفارو داشتی چون رو میشد! همیشه که کبک تو برف نمی‌موندم!
بالاخره فریادش بلند شد، فریادی که زیاد می‌کشید و این چند سال اخیر به حکم پولدار بودنش، سری توی سرها بودنش دیگر کمتر شده بود، فریادی که همیشه با یک سیلی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #13
فصل دوم: دَوَران

زندگی کردن با دروغ، شنیدن دروغ و بیداری پس از پی بردن به حقیقت، مانند بازی کودکی‌ست، دست‌هایمان را باز می‌کردیم و دور خود می‌چرخیدیم؛ فقط این‌جا دیگر ایستادن وجود ندارد بالاخره در انتها سرگیجه‌اش تو را خواهد کشت!
خانه همان بود، یک خانه‌ی لوکس در محله‌ای که برای پز دادن به این و آن کافی بود، برای گرفتن میهمانی‌های دوستانه‌ کافی بود! دوستانه! چه کلمه‌ی غریبی وقتی لباس‌های فاخر که بوی تند حسادت و دورویی می‌داد بر روی مبل‌های چرم لکه می‌انداخت و او را به تعویضشان راغب می‌کرد. درخانه نبود و چه خوب که من می‌توانستم به ذهنم استراحت بدم و کلمات را آن‌گونه که لازم بود بچینم تا به او تحویل دهم.
با حس چیز گرمی چشمانم را باز کردم، پتو بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SELENE

Lunaw

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
405
امتیازها
4,073
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #14
می‌دانست شاید هم نمی‌دانست و این‌گونه مانند خنجری تیز دست بر روی نقطه ضعف‌هایم می‌گذاشت، لحظه‌ای! لحظه‌ای نمی‌خواستم تصور کنم که من مانند او هستم، من مادری چون او هستم اما نمی‌شد کلمات در سرم بی‌وقفه رژه می‌رفت سعی می‌کردم برخودم مسلط بشوم اما یک چیزی نمی‌ذاشت یک چیزی مانع از آن میشد که بی‌خیال شوم آن هم اثبات بود اثبات آن‌که من مانند اون نیستم حداقل از وقتی که توانستم از تخت‌های انواع بیمارستان‌ها بلند شوم سعی‌ام را کردم جنگیدم با تمام ضعفم با تمام عاجز بودنم!
دستم را به سمت چشم‌هایش نشانه رفتم و با حنجره‌ای پردرد فریاد کشیدم:
-حق نداری! حق نداری منو ذره‌ای مثله خودت بدونی! خستگی؟ این‌که دنبال وجودم برم خستگیه؟ گذشتمو؟ کی بچش گذشتشه؟ راست میگی برای تو بچت گذشتته برای تو بچه همون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Lunaw
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا