عاشقانه‌ها عاشقانه‌های عطار نیشابوری

  • نویسنده موضوع HAKIMEH.MZ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 597
  • کاربران تگ شده هیچ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
جانا ز می عشق تو یک قطره بـه دل ده
تا در دو جهان یک دل بیدار نماند

در خواب کن این سوختگان را ز می عشق
تا جز تو کسی محرم اسرار نماند…

***
این جهان و آن جهان و در نهان

آشکارا در نهان ودر عیان

هم عیان و هم نهان پیدا توئی

هم درون گنبد خضرا توئی
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست

چون گذشتی از دو عالم هیچ کس را بار نیست

هردو عالم چیست رو نعلین بیرون کن ز پای

تا رسی آنجا کـه آنجا نام و نور و نار نیست

انچه می‌جویی تویی و آنچه میخواهی تویی

پس ز تو تا انچه گم کردی ره بسیار نیست

جان چو در جانان فرو شد جمله جانان ماند و بس

خود بـه جز جانان کسی را هیچ استقرار نیست

جمله این جا روی در دیوار جان خواهند داد

گر علاجی هست دیگر جز سر و دیوار نیست

گر تو باشی گنج نی و گر نباشی گنج هست

بشنو این مشنو کـه این اقرار با انکار نیست

تا دل عطار بیخود شد درین مستی فتاد

بیخودی آمد ز خود او نیست شد عطار نیست
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
آواز بـه عشق در جهان خواهم داد
پس شرح رخ تو بیزبان خواهم داد

چون زَهره ندارم کـه بـه روی تو رسم
بر پای تو سر نهاده جان خواهم داد
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
نه قدر وصال تو هر مختصری داند
نه قیمت عشق تو هر بی خبری داند

هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد
او قیمت عشق تو آخر قدری داند

ان لحظه کـه پروانه در پرتو شمع افتد
کفر اسـت اگر خودرا بالی و پری داند

سگ بـه ز کسی باشد کو پیش سگ کویت
دل را محلی بیند جان را خطری داند

گمراه کسی باشد کاندر همه ی عمر خود
از خاک سر کویت خودرا گذری داند

مرتد بود ان غافل کاندر دو جهان یکدم
جز تو دگری بیند جز تو دگری داند

برخاست ز جان و دل عطار بـه صد منزل
در راه تو کس هرگز بـه زین سفری داند
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
یک شبی در تاخت جبریل امین

گفت ای محبوب رب العالمین

صد جهان جان منتظر بنشسته اند

در گشاده دل بتو در بسته اند

هفت طارم را ز دیدارت حیات

تا برآیی زین رواق شش جهات

انبیا را دیده ها روشن کنی

قدسیان را جانها گلشن کنی

اول آدم را که طفل پیرزاد

برگرفت از خاک و لطفش شیر داد

بود آدم بی پدر بی مادری

او بپروردش زهی جان پروری

حله پوشیدش از عریان خویش

چیست عریان یعنی از ایمان خویش

اولش اسما همه تعلیم داد

وز مسمی آخرش تعظیم داد

بعد از آن در صدر شد تدریس را

درس ما اوحی بگفت ادریس را

در مصیبت نوح راتصدیق کرد

نوحه شوق حقش تعلیق کرد

روی از آنجا سوی ابراهیم داد

صد سبق از خلتش تعلیم داد

در عقب یعقوب را درمانش داد

درد دین را کلبه احزانش داد

سوی یوسف رفت هم سیر فلک

وز ملاحت کرد حسنش خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
اي دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایماً بر در دل حاضر اسـت

رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیده ي جان روی او تا بنبیند عیان

در طلب روی او روی بـه دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس

پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

نیست کس آگه کـه یار کی بنماید جمال

لیک تو باری بـه نقد ساخته ي کار باش

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن

تو بـه یکی زنده‌اي از همه ی بیزار باش

گر دل و جان تو را در بقا آرزوست

دم مزن ودر فنا همدم عطار باش
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
ای هجر تو وصل جاودانی اندوه تو عيش و شادمانی
در عشق تو نيم ذره حسرت خوشتر ز وصال جاودانی

اشعار کوتاه عطار​

برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن بـه جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه ش*ر..اب تا بهم نوش کنیم
زان پیش کـه کوزه‌ها کنند از گل ما
رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی
نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی
وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی
خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
ای هجر تو وصل جاودانی اندوه تو عیش و شادمانی
در عشق تو نیم ذره حسرت خوشتر ز وصال جاودانی
بی یاد حضور تو زمانی کفرست حدیث زندگانی
صد جان و هزار دل نثارت آن لحظه که از درم برانی
کار دو جهان من برآید گر یک نفسم به خویش خوانی
با خواندن و راندم چه کار است؟ خواه این کن خواه آن، تو دانی
 
امضا : HAKIMEH.MZ

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/4/21
ارسالی‌ها
3,503
پسندها
27,922
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
23
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
ابتدای کار سیمرغ ای عجب

جلوه گر بگذشت بر چین نیم شب

در میان چین فتاد از وی پری

لاجرم پر شورشد هر کشوری

هر کسی نقشی از آن پر برگرفت

هرک دید آن نقش کاری درگرفت

آن پر اکنون در نگارستان چینست

اطلبو العلم و لو بالصین ازینست

گر نگشتی نقش پر او عیان

این همه غوغا نبودی در جهان

این همه آثار صنع از فر اوست

جمله انمودار نقش پر اوست

چون نه سر پیداست وصفش رانه بن

نیست لایق بیش ازین گفتن سخن

هرک اکنون از شما مرد رهید

سر به راه آرید و پا اندرنهید

جمله مرغان شدند آن جایگاه

بی قرار از عزت آن پادشاه

شوق او در جان ایشان کار کرد

هر یکی بی صبری بسیار کرد

عزم ره کردند و در پیش آمدند

عاشق او دشمن خویش آمدند

لیک چون ره بس دراز و دور بود

هرکسی از رفتنش رنجور بود

گرچه ره را بود هر یک کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا