متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان زیر نوار مرگ | Faezeh1380 / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 368
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «زیرنوار مرگ» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی ت
غیر رمانتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #2
پست شماره چهار


آرام و بدون کوچک‌ترین تشویشی، دستکش‌های چرم سیاه رنگش را بالاتر کشید. (خود جمله‌ی دستکش را بالاتر کشید، تندکی ایهام دارد. باید گفت انتهای دستکش‌های چرمش را در دستش بالا یا بالاتر کشید.) لبخندی مریض (مریض صفت مناسبی برای لبخند نیست و حداقل باید گفت لبخندی مریض‌گونه بر لب‌های جا خوش کرد. همچنین افزودن توصیفاتی از لبخند مریض‌گونه بیجا نخواهد بود. منظور نویسنده لبخند بیحال است یا کج یا شرورانه؟) ، کنج لبش جا خوش کرده بود. زاغ چشم‌هایش در زیر نور سفید خرابه، درخشش گرفت. نگاهش را با لذت روی زمین سرخ‌فام (سرخ فام از خون؟) کشید و با رسیدن به اویی که لرزان خود را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ILLUSION

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #3
پست شماره پنج


سرمای تیغه‌ی کند قیچی که روی دو انگشت کوچک دست راستش نشست، او را به خود آورد. با چشمان از حدقه در آمده به اویی که جلویش زانو زده بود(،)خیره شد که قبل از کوچک‌ترین حرفی(،) دردی بی‌حد در انگشتانش پیچید و دادش را به آسمان پرتاب کرد.
درد در گوشتش پیچیده و به مغز استخوانش نفوذ می‌کرد. با دیدی که در (بر) اثر اشک‌هایش تار شده بود، به دست غرق در خونش خیره شد و سفیدی استخوان‌های دو انگشتی که حال نداشت، وجودش را به لرزه انداخت و روی زمین سقوط کرد. (این جمله ابهام زیادی دارد! سفیدی استخوان‌های دو انگشتی که حال نداشت؟ وجودیش را به لرزه انداخت و بر زمین سقوط کرد؟ چه چیزی سقوط کرد؟ یعنی چه؟ جمله‌ها باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ILLUSION

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #4
پست شماره شش


چند ثانیه را با لذت به تماشای زجر کشیدنش نشست و سپس کپسول آتش‌نشانی را از روی دیوار (از روی کدام ضلع دیوار؟ آن‌ مکان چرا این‌چنین مجهز بود؟ همجنین به توصیف صحنه‌ی مرگ بیش‌تر پرداخته شود برای مثال بوی سوختگی عجیبی که ممکن است در فضا بپیچد.) برداشت و با یک فشار، آتش را خاموش کرد.
مرد با پوست سوخته‌ای که لباس‌هایش به آن چسبیده بود و خون از بدنش چکه می‌کرد، از درد به خودش می‌پیچید و ناله می‌کرد. گچ و خاک زمین، به بدنش می‌چسبید و او را مطمئن می‌کرد که اگر شکارش در اثر خون‌ریزی نمیرد، بر اثر عفونت ناشی از این همه کثافت جان می‌سپرد. اما او قصد رها کردنش را که نداشت، داشت؟
بوی گوشت و موی سوخته با گرد و خاک قاطی شده و تمام فضا را پر کرده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ILLUSION

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #5
پست شماره هفت


سپس از روی زمین بلند شد و کف کفش‌های خونی‌اش را روی زمین خاکی کشید. صدای سنگ‌ریزه‌های زیر پایش گوشش را خراش داد.
به سمت سطل فلزی کنار در رفت و دستکش‌های خونی‌اش را درون آن پرت کرد. لباس‌های خونی‌اش را بیرون آورد و با لباس‌های تمیز جایگزین کرد. (چقدر امکانات در ان مکان وجود دارد؟ مگر قرار بود کمدی انجا باشد؟) سپس دستکش‌های تمیزش را به دست کرد و کیسه‌ی حامل جسد را روی دوش انداخت. از در فلزی که صدای لولاهایش روی اعصابش بود، بیرون زد. موجی از سرما به سمتش هجوم آورد. آسمان تیره‌ی شب به سکوت فضا دامان می‌زد. سکوت کر کننده‌‌ی اطرافش، خیالش را آسوده می‌کرد. به سمت خودرو قدم برداشت و صندوق عقب را باز کرد. سپس سنگینی جسد را از روی دوشش برداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ILLUSION

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #6
پست شماره هشت


_ شاهین‌۱، همگی آماده‌ان.
طبق عادت همیشگی، انگشت شستش را به گوشه‌ی راست لبش کشید. اسلحه را در دست گرفت و با افراد وارد ساختمان (ساختمان بلند؟ اپارتمانی؟ قدیمی؟ اجری؟ خرابه؟) شدند.
انگشت اشاره‌اش را روی گوشش گذاشت:
- معظمی، آسانسور رو از کار بنداز.
معظمی که با چهار نفر از زنان چادری تیم سایبری درون یکی از ون‌های مستقر در اطراف ساختمان بودند، سرش را تکان داد: (دوباره لازم به تکرار است که چرا نویسنده از فعل گفت خودداری می‌نماید؟)
- انجام شد قربان.
سپس از پله‌ها آرام بالا رفتند: (برای صحنه سازی مناسب تر، می‌توان افزود که صدای برخورد چکمه‌هایشان با پله‌ها و یا در عوض اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ILLUSION

Najva❁

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
3,175
پسندها
36,601
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
22
  • #7
نقد کلی:

رمانی که با تم جنایی ملزوم به داشتم صحنه‌پردازی‌های در خور توجه می‌باشد که بتواند ادرنالین کافی را به وجود خواننده تزریق نماید. مسئله‌ای که کمتر می‌توان در بطن چندین پست مذکوره به چشم دید. در پست‌های ابتدایی ما شخصیت شروری را می‌بینم که با خونسردی و روش‌های مختلفی قربانی‌اش را شکنجه می‌کند. سیری که در سه چهار پست کشیده شده و کم کم طاقت خواننده را طاق می‌کند خصوصا ان‌که ابتدای داستان است و خواننده به درستی نمی‌داند اوضاع از چه قرار است و این امری مهم به حساب می‌آید که نویسنده بتواند تعادل معقولی بین سیرهای نه بسیار سریع و نه کسالت‌آور ابجاد کند. به گونه ای که خط داستانی همواره هیجان را باخودش داشته باشد. مثالی که در این‌جا می‌توان به میان اورد آن است که...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ILLUSION

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • #8
نقد همراه زیر نوار مرگ

#13
سبحان به طرف سروان معظمی چادری (می‌تونید استایل سروان رو به شکل بهتری توضیح بدید، اینکه چادرش رو چه‌طور گرفته به نظرم توصیف بهتری میتونه باشه) که در انتهای میز نسشته(نشسته) بود، چرخید و گفت:
- دوربین‌های کنترل سرعت و کنترل ترافیک، چیزی ضبط نکردن؟
سروان معظمی (معظمی یا سروان گزینه‌ی بهتری هست) دستی به لبه چادرش کشید و با خیس کردن لبانش توسط زبان، گفت:
- نه. اون اطراف هیچ دوربینی نیست. نقطه‌ی کوره فقط چندتا خونه‌ی حاشیه‌ شهر هست که حداقل چهارصد متر با محل پیدا شدن جسد فاصله داره. ما تموم دوربین‌های ترافیک تا شعاع یک کیلومتری رو چک کردیم، اما رفت و آمد مشکوکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shadi.Roohbakhsh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ILLUSION

میم.ژوپیتر

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
246
پسندها
2,869
امتیازها
13,613
مدال‌ها
13
  • #9
پست 25

سرهنگ شجری دستی میان موهای خاکستری رنگش که اثری از غبار زمان بود؛ خیلی خوب با مثال، سنش رو نشون دادید. کشید و گفت:
- خیلی طول می‌کشه خدری. چندین هفته کار شبانه روز بچه‌های اطلاعات رو می‌خواد. ان‌قدر فرصت نداریم. بالادستی‌ها بدجور بهم فشار میارن. مردم وحشت کردن. باید هرچه سریع‌تر ردی از قاتل پیدا کنیم.
سبحان یک تای ابروی پرپشت مشکی رنگش را بالا انداخت و نگاهی به گزارش پزشک قانونی انداخت:
- توی گزارش اومده که دنده‌ها در اثر اصابت به چیزی شبیه فرمان فرمون خودرو آسیب دیدن؛ پس به احتمال زیاد مقتول راننده بوده. آسیب دیدن یعنی تصادف و وقتی تصادف شده حتماً خودرویی در کار بوده. خودروهای تصادفی که از شب گذشته تو جاده‌های نسبتاً خلوت پیدا شدن و احتمالاً پیدا میشن رو بررسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ILLUSION
عقب
بالا