متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان بازی پیچیده | شادی روحبخش کاربر انجمن یک رمان

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
بازی پیچیده
نام نویسنده:
شادی روحبخش
ژانر رمان:
#جنایی #معمایی #عاشقانه
کد رمان: 2399
ناظر: Ellery Ellery
تگ: برگزیده


رمان-بازی-پیچیده4.jpg
خلاصه:
زندگی گاه حقیقت‌های تلخش را بر سرمان آوار می‌کند. باید خون ریخته می‌شد، خون آخرین قربانی که زنده مانده بود. برای انتقام دست به چه کارها که نزده بود، از دلش هم گذشته بود چه رسد به فرزندش! ولی نمی‌دانست که سرنوشت چیز دیگری برایش رقم زده‌است. زندگی آن‌طور که می‌خواهی پیش نمی‌رود.

گفتمان آزاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shadi.Roohbakhsh

فرزانه رجبی

نویسنده افتخاری
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,639
پسندها
16,413
امتیازها
39,073
مدال‌ها
29
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فرزانه رجبی

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

ناگزیر می‌دویدم برای به‌دست آوردن آنچه که از دست داده بودم.
اما افسوس، افسوس که ناخواسته قدم در بازی می‌گذارم که جانم را از من گرفته بود و من... .
برایش راه را هموار ساخته بودم!
راهی که سر انجامش فقط نابودی اوست؛
نابود می‌شود و من می‌خندم
نابود می‌شود و من می‌گریم!
آخر میان گریستن و خندیدن،
کدام یک را باید برگزینم؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #4
نگاهش به عمارت مخوف فرهاد افتاد؛ دورتا دور دیوار‌ها توسط حفاظ‌هایی تیز و فلزی احاطه شده بود و بالا رفتن از آن برای تیم مشکل بود. بیش از هرچیزی دل‌نگران آن دختر بخت برگشته بود که نمی‌دانست پا گذاشته است بر روی خطرناک‌ترین آدم!
کاش می‌شد جوری او را از این خانه بیرون بکشد و متقاعدش کند که بیخیال او شود، این بازی هیچ سر بردی نداشت او این را به خوبی می‌دانست.
به صفحه‌ی لپ‌تاپ مقابلش زل زد و نقشه‌ی تمام خروجی‌های عمارت را زیر نظر گرفت.
- حیدر، پرنده رو بفرست.
طولی نکشید که محوطه عمارت بر روی مانیتور نمایان شد؛ آه خدای من، دخترک بیچاره با بی‌خیالی تمام درون محوطه قدم می‌زد. باید این راه را به آخر می‌رساند و خبر خوشی برای همسر مهربانش و فرزند تازه متولد شده‌اش می‌برد.
به سمت خودروی دولتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدای موزیک بیش از حد بلند بود و افراد حاضر در سالن از ته دل خوشی می‌کردند. لیوان تزئین شده با تکه‌های پرتغال ریز و درشت را درون دست خود می‌چرخاند و بی‌خیال نسبت به اطرافش به زمین چشم دوخته بود.
با صدای اطرافیان چشم از پارکت‌های کف زمین برداشت.
به آن سوی سالن، درست قسمتی که اِما با لباس عروسکی سفید رنگ خود و آن تاج پر صورتی نشسته بود؛ نگاه کرد. لبخندی زد و با آرامش جعبه کادو پیچ شده‌ی سرخ رنگ را برداشت.
قدم زنان و با تمانینه به سوی جمعیت حلقه زده دور اِما حرکت کرد. با خوشی لبخند زد.
- تولدت مبارک اِما.
با سر سنگین شده و چشمانی‌که دور تا دورش را سیاهی فرا گرفته بود و میکاپ غیرحرفه‌ای‌اش که بدجور توی ذوق می‌زد نگاهش کرد. آبی چشمانش بدجور خودنمایی می‌کردند.
طولی نکشید که صدای جیغ مانندش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #6
اِما ، بینی عمل کرده‌اش را جمع کرد و با نگاه مشکوکش اطراف سالن را آنالیز کرد. ناخن‌های مانیکور شده براقش را بالا آورد و به پیشانی مهرسا ضربه کوچکی وارد کرد. گودی کوچکی بر پیشانی‌اش نقش بست. همیشه ناخن‌های بلندش دردسر ساز بودند ولی او نمی‌خواست این امر را درک کند.
- جرات داشتی نمی‌اومدی تا می‌دیدی چیکارت می‌کردم؛ راستی، فولور کجاست؟!
شانه‌اش را بالا انداخت. موهای پر پشتش را عقب فرستاد. دستی به گردنش کشید و آرام لب زد.
-ن می‌دونم... همین اطرافه. من برم پیداش می‌کنم شما برو بشین پرنسس.
تک خنده‌ای کرد و از او دور شد. لحظه آخر صدای جیغش را شنید. اخلاق او خاص بود با تمام دخترانی که اطراف اما بودند فرق داشت. شاید این اخلاق و خصوصیات خانومانه‌اش را از مادرش به ارث برده بود. مادری که هیچگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #7
اخم کمرنگی کرد. اخم جذاب‌ترش می‌کرد و این را کریس همیشه می‌گفت. سرش را از در سیاه رنگ فاصله داد؛ بغ کرده سر تکان داد. کنجکاوی حالا امانش را بریده بود. شاید به همین دلیل بود که در رشته روانشناسی درس می‌خواند! دلش می‌خواست از رازهای دیگران سر در بیاورد.
شنیدن نامش از زبان شخص درون اتاق فکرش را به خود مشغول کرده بود.

«همیشه، کنجکاوی کردن زشت نیست.
همیشه، عاشق بودن قشنگ نیست؛
همیشه، مقاومت کردن نشانه قدرت نیست؛
این همیشه‌ها را باید به مخزن گنجینه‌های ذهن سپرد»

صدای کفش‌های دخترک داخل اتاق می‌آمد. به‌سرعت از راهرو خارج شد و دو سه باری سکندری خورد. خود را به کنار سرویس های بهداشتی رساند.راهرو خلوت بود و کسی متوجه هراس او نشده بود. ریتم نفس کشیدنش تند شده بود. پایش را بر زمین کوبید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #8
هنگام چرخش برق سنگ‌کاری‌های انجام شده بر روی آن چشم دختران اطراف را خیره کرد؛ حقیقتاً اگر پسری در این مجلس بود فلوریا دیگر از دست‌شان خلاصی نداشت.
- خب کافیه... وقت آرزو کردنه!
دختران سر تکان دادند و دور میز گرد چوبی حلقه بستند. هرکدام در دست کادویی داشتند و علاوه بر آن فیلم‌بردار و عکاس مخصوص خانواده اِما که از اصیل‌ترین خانواده‌های شهر زیگن آلمان بودند جزو مهمانان مراسم تولد امشب بودند.
چیزی در این بین مهرسا را آزار می‌داد. رفتار و برخورد‌های عکاس جوان، با آن موهای سرخ رنگش که بی‌شک شبیه به شخصیت‌های کارتونی شده بود. نگاه نافذش که او را به یاد شب‌های تاریک کویر می‌انداخت او را ترسانده بود. سایه نارنجی رنگ براقی که شاید به زحمت آن را تمیز درآورده بود با لباسش همخوانی داشت. لبان سرخش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #9
نگذاشت جوابی بدهد و به سمت ساختمان حرکت کرد. ساعت از دوازده نیمه شب گذشته بود و ساختمان در سکوت غرق شده بود. تنها صدای تق‌تق پاشنه‌های سه سانتی کفش‌های او بود که در ساختمان تداعی می‌شد. مقابل آسانسور ایستاد. خواست دستش را به‌سمت دکمه دایره‌ای شکل که در دیوار جا خوش کرده بود دراز کند که با دیدن برگه‌ای بر روی آسانسور دستش را پس کشید. «آسانسور خراب است»
- یعنی چی؟! مگه غروبی سالم نبود؟!
متعجب پوفی کرد و زیر لب غرغر کنان به‌سمت پله‌ها حرکت کرد.
- پاهام داغون شد؛ اه!
به طبقه سوم رسیده بود و نفس نفس می‌زد. زمین و زمان را به رگبار فحش بسته بود و نفرین می‌کرد. از شدت درد، در طبقه دوم کفش‌هایش را درآورد و با پای برهنه بالا می‌رفت. حس خنکی کف زمین به او انرژی می‌بخشید؛ وجودش غرق آرامش شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,870
پسندها
11,369
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #10
با دیدن این صحنه جمله‌ای در ذهنش تکرار شد.

«ترس، از لبخند شروع می‌شود
و با مرگ پایان می‌یابد.
چه ترسی زیبا‌تر از این!»

به دیوانه بودن خودش یقین آورد.
در آن لحظه تنها توانست آرام حرکت کند و خود را به در واحدشان برساند. آرام با لرزش دستش که حال یخ زده بود، کلید را از کیف پر محتویاتش بیرون کشید. لحظه‌ای فقط احساس کرد؛ فقط لحظه‌ای کوتاه، که پشت سرش شخصی ایستاده است.
برگشت، تمام راهرو را کنکاش کرد و پس از اطمینان از نبود هیچ کسی، خود را به داخل واحد پرتاب کرد.
در را قفل کرده و از چشمی در بیرون را نگاه کرد.
جیغ وحشتناکی زد که بی‌شک فاتحه خود را خوانده بود. وحشت زده به طور مدوام جیغ می‌زد.
هنگامی که از چشمی در بیرون را نگاه می‌کرد؛ چشمی مقابل چشمی در نمایان شد. حق داشت بترسد یا نه؟! در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shadi.Roohbakhsh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا