نقد همراه نقد همراه رمان بال‌های سقوط | mehrabi83 / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع YEKTA ONSORI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 143
  • کاربران تگ شده هیچ

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
902
پسندها
24,372
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «بال‌های سقوط» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mehrabi83

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,581
پسندها
38,660
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #2
#4
دخترک شش ساله برخلاف جثه‌ی کوچکش، قدرت عجیبی از اراده‌اش گرفته بود و خاله پروانه‌ی قد کوتاه و فربه دیگر نمی‌توانست او را اسیر دست‌هایش نگه دارد. صدای جیغ دخترک که با گریه‌ی شدیدش آمیخته بود همزمان شد با رهایی از دستان پروانه:
- ولم کن...برم پیشش. منم می‌خوام...باهاش...برم.
با رها شدن ناگهانی از دستان زنی که برایش همچون زندان‌بان بود، به جلو پرتاب شد. از پله‌هایی که در چند قدمی‌اش بودند سرازیر شد و چند پله را بی‌تعادل پایین رفت. هوای کهنه‌ی ساختمانِ بهزیستی داشت خفه‌اش می‌کرد و احساس می‌کرد میان دیوارهای گچی و قدیمی‌اش له می‌شود.(یه سوال برام پیش اومد و اون هم اینه که هیچ بچه‌ی دیگه‌ای در اون لحظه توی بهزیستی نبود؟ اگر بود بهتر میشد که یه اشاره‌ی کوچیکی بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

میم.ژوپیتر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
14/1/21
ارسالی‌ها
246
پسندها
2,869
امتیازها
13,613
مدال‌ها
13
سطح
11
 
  • #3
پارت 11

پروانه کلافه از حاضرجوابی‌های آرام سری تکان داد. دست بر زانوهایش فشرد و درحالی‌که از نیمکتِ آبی رنگ جدا میشد گفت:
- خب میومدی به من می‌گفتی برات می‌گرفتمش. لازم نبود که دعوا کنی باهاش. یا حداقل با آرامش بهش می‌گفتی که نامه‌ت رو پس بده!
آرام با قدم‌های کوتاه پروانه همراه شد و با تخسی جواب داد:
- خودم از پس کارهام بر میام.
ولومِ صدای ملایمش را کمی بالا برد:
- بعدشم گفتم که، اولش بهش آروم گفتم ولی مریم نمی‌فهمه که!
پروانه عاجز از جواب‌های بی‌اتمام آرام، استغفرالله آرامی زیر لب گفته و دستی بر مقنعه‌ی آبی‌اش کشید.
آرام که دیگر حرفی از خاله پروانه نشنید؛ مظلومیتی که در گوشه وجودش خاک می‌خورد را در صدایش جاری کرد:
- خاله... .
- جونم؟
- نامه‌ام رو از مریم پس می‌گیری؟
پروانه زیر چشمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا