متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار شهراد میدری

  • نویسنده موضوع Samira-M
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 640
  • کاربران تگ شده هیچ

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
downloadfile.gif

کمتر گله کن فاصله تقصیر ندارد



کمتر گله کن فاصله تقصیر ندارد
این دوری کم حوصله تقصیر ندارد

مجنون قدمش داغ نهاده ست به صحرا
پاهای پر از آبله تقصیر ندارد

زیر سر عشق است اجاقی که به جا ماند
خاکستر این قافله تقصیر ندارد

بی تاب نباش اینهمه با موی پریشان
این باد رها و یله تقصیر ندارد

تقصیر دلت بود که این گونه فرو ریخت
چشمان پر از زلزله تقصیر ندارد

تقویم فقط گفت بهار است وگرنه
پربستگی چلچله تقصیر ندارد

اندوه همان شادی سرریز جنون است
اشکی که شده هلهله تقصیر ندارد

لب بسته نبسته تو به این درد دچاری
حتا پس از این ها گله تقصیر ندارد
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
بعد از این میخاهی آهو باش میخاهی نباش
خوش خرام دشت شب بو باش میخاهی نباش

مهربان نامهربان دیگر به حال من یکی ست
مرمر ایوان نه تو باش میخاهی نباش

پیرهن ابریشم گل دامن پروانه پوش!
پیله کن رقص هیاهو باش میخاهی نباش

بر درختان یادگاری خاستی حک کن نکن
دوست داری پنج وارو باش میخاهی نباش

با لبت زنبورها را م**س.ت شهدت شو نشو
پادشاه قصر کندو باش میخاهی نباش

کشف باد از روسری برداشتن های تو بود
حال دیگر موی هوهو باش میخاهی نباش

غرقه ی دریای چشمت کی به ساحل میرسد؟
زیر توفان پلک پارو باش میخاهی نباش

میکشد هرچند او ناز تو را و تابلوست
دلبر از نقاش جادو باش میخاهی نباش

من زمستانم به دنبال بهار من نگرد
میکشد عشقت پرستو باش میخاهی نباش

عاشقی دیوانه ام ورد لبم "تو" ، تو ببخش
میل میل توست با "او" باش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
بهاری غرق گل، معنای پاییزی نمی فهمی
غروب و نم نم و آه غم انگیزی نمی فهمی

ندیدی برگی از شاخه بیافتد، شرط می بندم
شب هوهو و خش خش های یکریزی نمی فهمی

به فکر قهوه ات هستی که دارد میکشد دم باز
دو چشم قهوه ی از غصه لبریزی نمی فهمی

حواست نیست دارم میزنم یخ پشت این شیشه
گرسنه ماندن گنجشک جالیزی نمی فهمی

دل تو گرم هیزم های مصنوعی شومینه ست
تو از "با مرگ در بیرون، گلاویز"ی نمی فهمی

فقط یک دانه ی کبریت، آنهم خیس از گریه
شب و رگبار و باد و سوز پاییزی نمی فهمی

نبوده خانه ات روی گسل، چیز عجیبی نیست
تکان شانه های زلزله خیزی نمی فهمی

تو هر گل را که خشکیده، طلایی رنگ می بینی
غم و اندوه گلدان را سر میزی نمی فهمی

برایم نسخه پیچیده ست دکتر قرص ماهت را
تبم بالاست اما تو که تجویزی نمی فهمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
بیقرار آمدی اما به قراری که نبود
ماه شهناز شدی در شب تاری که نبود

قد و بالای تو از ناز بنان برمی گشت
مو پریشان و پشیمان بهاری که نبود

چتر بستی و نشستی چه سراپایت خیس
روی قالیچه ی گلفرش اناری که نبود

صندلی بود، غزل بود، گل سرخ تو بود
چشمهای تو ولی لحظه شماری که نبود

بغض کردی و پر از گریه سلامی گفتی
دستی از مهر کشیدی به غباری که نبود

پلک وا کردم و با آه جوابت دادم
آه جانسوخته ی مرد دچاری که نبود

در بغل تنگ گرفتی و مرا بوسیدی
ریخت انگور به رگهای خماری که نبود

نم نم آرام، خدا داشت پیانو میزد
شیشه ی پنجره ی خیس و بخاری که نبود

لحظه ی تلخ خداحافظی از راه رسید
چشم ما خیره به هم آخر کاری که نبود

رفتی و هق هق تو توی خیالم پیچید
اشک جا مانده ی تو روی مزاری که نبود

عشق تاوان گره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
بی شرف! اینهمه زیبا شدنت کافی نیست؟
در دل هر غزلی جا شدنت کافی نیست؟

آینه آینه تالار ِ فریبایی ِ توست
هر طرف محو ِ تماشا شدنت کافی نیست؟

اینهمه سیب نچین حضرت ِ خاتون ِ شگفت!
نقش ِ تکراری ِ حوا شدنت کافی نیست؟

هر که یکبار تو را دیده شده مجنونت
رحم کن بانو ! لیلا شدنت کافی نیست؟

گفته بودند پریناز، نگفتند اینقدر
مایه ی ِ رشک ِ پری ها شدنت کافی نیست؟

لعنتی! ماه نشو، اینهمه شب قصه نگو
شهرزاد ِ شب ِ یلدا شدنت کافی نیست؟

ملکه! اینهمه سرباز ِ عسل ریز بس است
شهد ِ کندوی ِ غزلها شدنت کافی نیست؟

آی پروانه ترین پیرهن ابریشم ِ رقص!
دشت تا دشت شکوفا شدنت کافی نیست؟

موشرابی ِ لب انگوری ِ چشم الکل ِ م**س.ت!
پیک ِ هر بی سر و بی پا شدنت کافی نیست؟

دست بردار از این دلبری ات یعنی چه
هر طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #6
باران که آمد جای من یک صندلی بگذار
در کلبه ای مشرف به شیبی جنگلی بگذار

پچ پچ بگو با پنجره بی پرده از یک راز
لب را به روی شیشه های صیقلی بگذار

دستی بکش روی غبار گنجه و بر میز
منجوق دوزی های سبز ململی بگذار

تن کن همان پیراهن رنگ سپیدت را
منت سر گلدان یاس مخملی بگذار

با من که دیگر نیستم برگرد تا دیروز
نام خودت را یک کلاس اولی بگذار

قایم کن آن دفترچه ی کاهی که پر شد را
مشقی که ننوشتی به پای تنبلی بگذار

برخیز زنگ کودکی ها خورد، باید رفت
تصمیم کبرا را برای ریزعلی بگذار

با من بیا از کوچه باغ برگفرش خیس
پا روی خش خش های زرد جنگلی بگذار

من خسته ام، سردم شده در قاب میلرزم
کتری به روی شعله های منقلی بگذار

بنشین تعارف کن به جای خالی من قند
فنجان چایم را به روی صندلی بگذار

از دورها دارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #7
پشت ِ زمین لرزید و نخل ِ بی سری افتاد
دیوار کوتاه آمد و روی ِ دری افتاد

سقفی کمانی شد، کشید از درد پشتش تیر
با تیرهایش بی هدف بر بستری افتاد

سنگی نشد بر سنگ بند و بند بند ِ دل
لرزید و چکه چکه از چشم ِ تری افتاد

هق هق صدای ِ گریه ای پیچید زیر ِ خاک
یک شانه ی ِ مردانه لرزان بر سری افتاد

دریا سراسیمه دوید و پا برهنه موج
توفان شد و بر صخره های ِ بندری افتاد

آواره ی ِ آوارها چشمان ِ خیس ِ ماه
فانوسکی پت پت کنان پشت ِ دری افتاد

روبان ِ مشکی دور ِ رز، پروانه ها مبهوت
از شمعدان ِ نقره شمع ِ دیگری افتاد

لرزید قاف و شاهنامه آخرش بد شد
سیمرغ شد دود و از او تنها پری افتاد

هرجای ِ خاکم دست بگذارم فقط زخم است
در طالع ِ هر استخانی خنجری افتاد

یک پیرزن نالید و قلیانش پر از آتش
وارونه شد در چاله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #8
یاد ِ آن روزی که ما هم "آب بابا" داشتیم
دفتر ِ خط خورده ی ِ مشق ِ الفبا داشتیم

کفشهایی وصله دار و کوچک و شاید گِلی
یک دل اما بی نهایت مثل ِ دریا داشتیم

صبح میشد عطر ِ نان ِ تازه و چای و پنیر
سفره ای هرچند ساده.. دلخوشی ها داشتیم

زندگی یک ده ریالی بود در دست ِ پدر
پول ِ توجیبی که نه، انگار دنیا داشتیم

بوسه ی پُر مهر مادر وقت ِ رفتن هایمان
راه ِ خانه تا دبستان شور و غوغا داشتیم

نم نم ِ باران که میشد مثل ِ گنجشکان ِ خیس
از پی ِ هم می دویدیم و تماشا داشتیم

برگ بود و خش خش و بابای ِ پیر ِ مدرسه
باز هم پاییز ِ رنگارنگ و زیبا داشتیم

زنگ بود و صبحگاه و صف گرفتن هایمان
ناظم و یک خط کش و دلواپسی ها داشتیم

باز هم بوی ِ گچ و تخته سیاه و نیمکت
تا معلم تو میامد شوق ِ برپا داشتیم

شور حاضر، شوق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #9
دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه
بی تو هر ثانیه ای را بشمارم، به تو چه

عشق من میکشد این گونه پلنگت باشم
دل به مهتاب تو هر شب بسپارم، به تو چه

م**س.ت در آینه پلکی بزن، انگور بریز
من که بی جرعه ی چشم تو خمارم به تو چه

دل من هرچقدر تنگ تو باشد باشد
به درک اینهمه بی صبر و قرارم، به تو چه

بوسه از سیب لبت قند خیالم شد باز
نیوتن هستم و افتاده فشارم، به تو چه

چه بخاهی چه نخاهی همه ی من شده ای
همه ی زندگی و دار و ندارم، به تو چه

تو که یک بار به من شانه ندادی هرگز
روی دیوار اگر سر بگذارم به تو چه

تو به دیوانگی ام هرچه دلت خاست بخند
من اگر گریه کنم اشک ببارم به تو چه

دلخوش زندگی ات هستی و یارت، خب باش
گیرم اصلن که کسی جز تو ندارم به تو چه

اصلن این گونه دلم خاسته، عیبی دارد؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Samira-M

هنرمند انجمن
سطح
24
 
ارسالی‌ها
920
پسندها
15,335
امتیازها
37,073
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #10
آمدی گریه کنی شعر بخانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خاستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خاستی عین قضات همه/دانی بروی

چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخانی بروی
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا