متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار فرهاد صفاریان

  • نویسنده موضوع SETAYESH.MO
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 273
  • کاربران تگ شده هیچ

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,227
پسندها
16,621
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
مي‏خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست
همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست

مي‏خواستم كه ماهي غمگين بركه اي
در دست‏هاي ليز تو باشم خدا نخواست

گفتـم در اين زمانه ی كج ‏فهمِ كند ذهن
مجنون چشم تيز تو باشم خدا نخواست

مي‏خواستم كه مجلس ختمي براي اين
پائيز برگــريز تو باشـم خدا نخواست

آه اي پري هر چه غزل گريــــه! خواستم
بيــت ترانه‏ اي ز تو باشم خدا نخواست

مظلوم ساكتم! به خدا دوست داشتم
يارِ ستمْ ستيز تو باشم خدا نخواست

نفرين به من كه پوچي دستم بزرگ بود
مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست
 

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
سطح
24
 
ارسالی‌ها
2,227
پسندها
16,621
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
دیگر بهار هم سر حالم نمی کند

چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند

پاییز زرد هم که خجالت نمی کشد‎

رحمی به باغ رو به زوالم نمی کند

آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟

وقتی که سنگ،رحم به بالم نمی کند

مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب

دیگر اسیر خواب و خیالم نمـی کند

این اولین شب است که بوی خیال تو

درگیر فكرهای محالم نمی کند
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا