• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه مرز خاکستری | یکتا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Y E K T A
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 1,510
  • کاربران تگ شده هیچ

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
مایکل لب‌هایش را تر کرد. «من... نمی‌فهمم. کیه؟ این کیه؟»
دنیل ایستاده بود و نگاهش می‌کرد. «تو یه چیزی رو فراموش کردی، مایکل. این دنیا، دنیای نسیان نیست. اینجا هرچی جا بذاری، رشد می‌کنه. برمی‌گرده. مثل زخمی که باز می‌شه.»
زن برگشت. چهره‌اش شبیه مادر مایکل بود، اما چشم‌هایش نه. آن چشم‌ها خیلی پیرتر بودند، شبیه کسی که سال‌هاست در انتهای یک سؤال زندگی می‌کند.
ـ «قول دادی...» زن زمزمه کرد و بعد تصویرش در مه فرو رفت.
مایکل روی زانو افتاد. چیزی درونش شکست، اما هنوز نمی‌دانست چی. فقط مطمئن بود که این شکستن، آغاز چیزی دیگر است. چیزی عمیق‌تر، تاریک‌تر.
دنیل کنارش نشست. «اونا ما رو این‌جا آوردن که ببینیم. که انتخاب کنیم. دیگه وقتشه، مایکل. باید یادت بیاد... چرا وارد ماوراء شدیم.»
مایکل سرش را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
مایکل انگشتانش را روی سطح آینه گذاشت. برخلاف انتظارش، سرد نبود. گرم هم نه. هیچ دمایی نداشت. مثل لمس کردن یک خاطره بود؛ چیزی که وجود دارد، اما جسم ندارد. آینه شروع به لرزیدن کرد، نه در سطحش، بلکه در اعماق چیزی که به آن نگاه می‌کرد. تصویری لرزان، مثل سطح آبی راکد که سنگی در آن افتاده باشد، درونش شکل گرفت.
با صدای خفیف "وووووم" فضا دورشان کش آمد. زمین زیر پا لرزید و دیوارهای زنده نفس‌های عمیق‌تری کشیدند، گویی خود ماوراء هم بیدار شده باشد.
مایکل ناگهان درون آینه کشیده شد.
هیچ سقوطی نبود. هیچ سرعتی. فقط انتقال. حس کرد دارد به جایی بی‌نقطه‌ی مرجع منتقل می‌شود، به جایی که بالا و پایین، قبل و بعد، همه یکی شده‌اند.
**
چشم باز کرد.
ایستاده بود در اتاقی که هم‌زمان غریبه و آشنا بود. دیوارها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
درون آن، فقط یک آیینه‌ی کوچک دستی بود و تکه‌کاغذی که رویش با خطی آشنا نوشته شده بود:
«تو فراموش نکردی. فقط انتخاب کردی نبینی.»
آینه را برداشت. تصویر خودش را دید، ولی باز هم، نه کاملاً خودش. مردی که در آن نگاه می‌کرد، زخمی روی گونه‌ی راست داشت. چشم‌هایش تهی، و پشت سرش... سایه‌ای.
مایکل چرخید.اما کسی نبود.
فقط زمزمه‌ای در فضا چرخید، از همان نوع که گویی از عمق استخوان‌ها برمی‌خیزد:
ـ «حالا که وارد شدی... باید تا انتها بری.»
ناگهان درِ اتاق باز شد. پشت آن راهرویی بود، باریک و طولانی، با لامپ‌هایی که یکی‌درمیان خاموش و روشن می‌شدند. و صدایی... نه پا، بلکه کشیده شدن چیزی. انگار کسی، یا چیزی، در آن ته، منتظرش بود.
مایکل آیینه را در جیبش گذاشت. نفسی کشید. به پشت سر نگاهی انداخت، اما در بسته شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
قدم‌های مایکل در راهرو می‌پیچید، اما نه با صدای عادی؛ بلکه با آوایی خفه، مثل صدای پا در خواب کسی که دیگر بیدار نمی‌شود. مهی نازک از کف راهرو بلند شده بود و دور پاهایش می‌پیچید، مثل دستی که آرام، و بی‌صدا، می‌خواست او را نگه دارد.
نور لامپ‌ها گاه خاموش می‌شد، گاه با صدایی تیز می‌سوخت، و با هر خاموشی، صدای کشیده‌شدن چیزی روی زمین نزدیک‌تر می‌رسید. مایکل حس کرد باید برگردد، بدود، پنهان شود... اما نمی‌توانست. گویی اراده‌اش دیگر فقط تا همین مسیر امتداد داشت. گویی مقصد، او را انتخاب کرده بود، نه برعکس.
در انتهای راهرو، درِ فلزی عظیمی بود. روی آن، با خراش‌هایی عمیق نوشته شده بود:
"هر آنچه انکار کردی، این‌جاست."
مایکل دست برد تا در را باز کند، اما انگشتانش یخ کردند. نه از سرما، از ترس. پشت آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
موجود، نه قدم برداشت، نه حرف زد. فقط ایستاد و با صدایی که نه از دهان، بلکه از ذهن مایکل پخش شد، گفت:
ـ «من، آن بخشی‌ام که رها کردی. همان لحظه‌ای که برگشتی، من کامل شدم.»
مایکل لب‌هایش خشک شده بود. صدایی از گلویش بیرون نمی‌آمد.
موجود ادامه داد:
ـ «نام من را نمی‌دانی، چون هر بار که نزدیک بودی ببینیم، چشمانت را بستی. اما اکنون دیگر راهی نیست. یا مرا می‌پذیری، یا در این‌جا، میان پژواک‌هایی که هرگز بازنمی‌گردند، گم می‌شوی.»
مایکل خواست بپرسد: «چه‌کسی هستی؟»
اما موجود جلو آمد. مه اطرافش پخش شد و چهره‌ی مایکل را گرفت. تصویر خودش، اما زخم‌خورده، پیر، چشم به زمین دوخته.
ـ «من آن مایکل‌ام که جا گذاشتی. همانی که گریه کرد، وقتی گفتی "دیگه نمی‌خوام به گذشته فکر کنم." من همه‌ی فکر نکردن‌هاتم. همه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
چشم باز کرد.
نه با حس بیدار شدن، بلکه با احساسی شبیه بازگشت؛ مثل کسی که از خوابی هزارساله برمی‌خیزد و به چیزی نزدیک می‌شود که زمانی خانه‌اش بوده. آسمان خاکستری‌رنگ بود، با ابرهایی در هم تنیده، اما خورشید از میان آن‌ها می‌درخشید. نوری گرم، بی‌جهت، آرام.
زیر پایش خاکی خشک و نرم بود. بوی بارانِ نیامده در هوا پیچیده بود. اطرافش دشتی آرام گسترده بود، پر از چمن‌هایی بلند و آرام‌جنبان، و در فاصله‌ی نه‌چندان دور، درختی تنها ایستاده بود. بلند. گسترده. شبیه تصویری که بارها در کودکی نقاشی‌اش کرده بود.
نمی‌دانست کجاست. اما همه چیز آشنا بود، مثل رؤیایی که در کودکی دیده و فراموش کرده بود.
صدایی از پشت سر آمد. نه زمزمه، نه فریاد—بلکه نجوایی آرام که با باد می‌آمد:
ـ «همه چیز از همین‌جا شروع شد.»
مایکل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
مایکل آخرین بار به پسر نگاه کرد. انگار نه تنها او، بلکه تمام کودکی‌اش، تمام ضعف‌هایی که پنهان کرده بود، حالا ایستاده بودند مقابلش. و این‌بار، او آن‌ها را پس نزد. با آرامشی که از دل درد زاده شده بود، گفت:
ـ «وقتشه برگردم.»
پسر سر تکان داد. «من همیشه همین‌جا می‌مونم. هروقت فراموش کردی کی هستی... بیا.»
و با نسیمی آرام، تصویر پسر در نور حل شد. درخت به سکوتی فرو رفت که فقط در خوابِ باران دیده می‌شود.
چشم‌های مایکل تار شدند. نه از اشک، از انتقال. زمین زیر پایش دیگر حس نمی‌شد. باد قطع شد. نور شکست.
و بعد...

**

نفسش را با تندی بیرون داد. خودش را روی زمین دید، کنار همان تالاری که از آن گذشته بود. اما چیزی فرق کرده بود. حالا مه نازک‌تر شده بود. دیوارها دیگر نمی‌لرزیدند، بلکه ساکت ایستاده بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
فصل سوم: دروازه‌های پنهان
بخش اول: نقشه‌ای که با پا نوشته می‌شود

زمین زیر پایشان دیگر نرم نبود. سفت بود، شبیه سنگ‌هایی که با گذشت زمان و عبور ارواح شکل گرفته‌اند. مه هنوز بود، اما حالا از بالا می‌آمد؛ مثل پرده‌ای سنگین که آسمان را از آن‌ها می‌دزدید.
دنیل ایستاد. گوش داد.
ـ «صدای آب میاد... شنیدی؟»
مایکل سر تکان داد. «آره. انگار رودخونه‌ست. ولی... بالا؟»
دنیل نگاهی به تپه‌ای انداخت که از دور ظاهر می‌شد. با هر قدم، خطوطی روی زمین شکل می‌گرفتند. نمادهایی که خودشان از آن‌ها عبور می‌کردند تا معنا بگیرند.
روی یکی از صخره‌ها، ردّی از دست بود—اما انگار با نور سوزانده شده بود. زیر آن، سه کلمه نوشته شده بود:
«دروازه‌ها منتظر نمی‌مانند.»
مایکل آرام گفت: «فکر می‌کنی این‌جا کی بوده؟»
دنیل جواب نداد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
بخش دوم: دروازهٔ اول – جایی که صداها نمی‌میرند

دروازه چون حلقه‌ای تاریک در دل کوه بود. فلزی، اما نه از جنس فلزات زمینی. پوست‌مانند، نیمه‌مرطوب، گاه می‌تپید، و صدای نبضی آرام از درونش به گوش می‌رسید. همان‌طور که نزدیک شدند، مه عقب نشست؛ گویی دروازه برای ورود آماده شده باشد.
مایکل دست کشید روی لبه‌ی آن. سطحش گرم بود. گرم‌تر از هر چیزی که در ماوراء لمس کرده بود. زمزمه‌ای از دیواره برخاست:
ـ «فقط یکی می‌تونه رد شه... فقط یکی که دیگری رو بشناسه.»
دنیل با اخم گفت: «یعنی چی؟»
مایکل نفس عمیقی کشید. «یعنی یه آزمونه. باید از هم بگذریم. تو باید منو بشناسی، من باید تو رو... تا دروازه ما رو بپذیره.»
سکوت سنگین شد. آن‌ها به هم نگاه کردند. آن‌قدر راه آمده بودند، اما هیچ‌گاه از هم نپرسیده بودند چه چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
بخش سوم: از دل صدا عبور کن

تاریکی. نه از نوع شب، نه از جنس پلک‌های بسته؛ تاریکی‌ای که انگار خود ماده‌ی جهان شده بود. نه بالا بود، نه پایین. فقط صدا. فقط هجوم زمزمه‌ها.
دنیل چشم باز کرد—ولی فایده‌ای نداشت. فقط صدا بود. صداهایی که نمی‌فهمیدی از بیرونه یا از درون. یکی زمزمه می‌کرد:
ـ «تو باعث شدی اون بمونه...»
دیگری با خنده‌ای تلخ گفت:
ـ «اون هیچ‌وقت دوستت نداشت.»
و صدایی، شبیه صدای مایکل، اما کمی کج و غریبه:
ـ «دنیل؟ بیا این‌جا... من این‌جام.»
دنیل ایستاد. قدمی برنداشت. گوش داد. صدا تکرار شد.
ـ «دنیل... باور کن منم.»
اما چیزی در لحن اشتباه بود. خیلی نرم. خیلی مطمئن.
دنیل نفس کشید. آرام گفت: «مایکل، اگه واقعاً تویی... بگو اون شب کنار رودخونه چی گفتی.»
سکوت.
سپس صدا محو شد.
دنیل لبخند زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا