- تاریخ ثبتنام
- 15/5/22
- ارسالیها
- 321
- پسندها
- 5,460
- امتیازها
- 21,133
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #11
مایکل لبهایش را تر کرد. «من... نمیفهمم. کیه؟ این کیه؟»
دنیل ایستاده بود و نگاهش میکرد. «تو یه چیزی رو فراموش کردی، مایکل. این دنیا، دنیای نسیان نیست. اینجا هرچی جا بذاری، رشد میکنه. برمیگرده. مثل زخمی که باز میشه.»
زن برگشت. چهرهاش شبیه مادر مایکل بود، اما چشمهایش نه. آن چشمها خیلی پیرتر بودند، شبیه کسی که سالهاست در انتهای یک سؤال زندگی میکند.
ـ «قول دادی...» زن زمزمه کرد و بعد تصویرش در مه فرو رفت.
مایکل روی زانو افتاد. چیزی درونش شکست، اما هنوز نمیدانست چی. فقط مطمئن بود که این شکستن، آغاز چیزی دیگر است. چیزی عمیقتر، تاریکتر.
دنیل کنارش نشست. «اونا ما رو اینجا آوردن که ببینیم. که انتخاب کنیم. دیگه وقتشه، مایکل. باید یادت بیاد... چرا وارد ماوراء شدیم.»
مایکل سرش را بالا...
دنیل ایستاده بود و نگاهش میکرد. «تو یه چیزی رو فراموش کردی، مایکل. این دنیا، دنیای نسیان نیست. اینجا هرچی جا بذاری، رشد میکنه. برمیگرده. مثل زخمی که باز میشه.»
زن برگشت. چهرهاش شبیه مادر مایکل بود، اما چشمهایش نه. آن چشمها خیلی پیرتر بودند، شبیه کسی که سالهاست در انتهای یک سؤال زندگی میکند.
ـ «قول دادی...» زن زمزمه کرد و بعد تصویرش در مه فرو رفت.
مایکل روی زانو افتاد. چیزی درونش شکست، اما هنوز نمیدانست چی. فقط مطمئن بود که این شکستن، آغاز چیزی دیگر است. چیزی عمیقتر، تاریکتر.
دنیل کنارش نشست. «اونا ما رو اینجا آوردن که ببینیم. که انتخاب کنیم. دیگه وقتشه، مایکل. باید یادت بیاد... چرا وارد ماوراء شدیم.»
مایکل سرش را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.