• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه مرز خاکستری | یکتا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Y E K T A
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 1,541
  • کاربران تگ شده هیچ

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
چالش سوم: سازه‌ی بیدار

در ادامه‌ی مسیرشان در نکسوس، مایکل و دنیل به ساختاری غول‌پیکر برخوردند که شبیه به یک بنای متروکه‌ی معلق در آسمان بود. با ظاهری چون پیکره‌ی فلز و سنگ، اما با قلبی تپنده از نورهای زنده. ساختاری که نفس می‌کشید. زنده بود.
دنیل مکث کرد. صدای تپش آرامی شنیده می‌شد که از اعماق آن سازه می‌آمد.
مایکل گفت: «این یه ماشین نیست... موجوده. یه جور ارگانیسم.»
وقتی وارد شدند، درها پشت‌سرشان بسته شد و سیستم درون بنا فعال شد. صداهایی از دیوارها پخش شد، نامفهوم، مثل گفت‌وگوهایی میان صدها زبان فراموش‌شده. نورهای سقف مثل چشم‌های موجودی عظیم‌الجثه، آن‌ها را دنبال می‌کرد.
سپس، اولین دستور از سوی سازه صادر شد. نه با زبان، بلکه با تزریق حس در ذهنشان:
«شما مهاجرید. برای عبور، باید با من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
چالش چهارم: زبان بی‌واژه

هنگامی که مایکل و دنیل از سازه‌ی زنده بیرون آمدند، در برابرشان محوطه‌ای بی‌کران گشوده شد؛ زمینی چون بلور، آسمانی درهم‌تنیده از خطوط نقره‌ای، و ستون‌هایی از نور که از دل زمین بالا می‌رفتند و در میان‌شان اشکال سایه‌واری جابه‌جا می‌شدند.
یکی از آن سایه‌ها به آن‌ها نزدیک شد. نه انسانی بود و نه حیوانی؛ فقط یک حجم سیالِ نیمه‌شفاف، که در اطرافش هاله‌ای از رنگ‌های متغیر می‌لرزید. وقتی سایه به آن‌ها رسید، زمان لحظه‌ای ایستاد. ناگهان ذهن‌شان پر شد از احساسات متراکم: اشتیاق، ترس، کنجکاوی، گنگی... اما نه به زبان، بلکه به شکل مستقیم، درونی، و لمس‌شدنی.
مایکل به عقب رفت و نالید: «من... نمی‌فهمم. اینا حرف نمی‌زنن. انگار دارن با احساسم حرف می‌زنن... با خودم.»
دنیل که سعی داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
چالش پنجم: شکست نظم

مایکل و دنیل وارد فضایی شدند که با تمام بخش‌های قبلی نکسوس فرق داشت؛ هیچ نوری، هیچ صدایی، هیچ سازه‌ای در کار نبود. فقط تاریکی... و سکون. اما سکونی سنگین، خفه‌کننده، و غیرواقعی.
دنیل زمزمه کرد: «اینجا... انگار نکسوس خاموش شده.»
همان لحظه، زمین لرزید. تاریکی به لرزه افتاد. از میان سیاهی، اشکال هندسی درخشانی نمایان شدند که بی‌نظم و بی‌قاعده، در فضا چرخ می‌زدند. این اشکال برخلاف بقیه‌ی سازه‌های نکسوس، بی‌ثبات، پُر از نویز و به‌وضوح ناهماهنگ بودند.
مایکل با دلهره گفت: «فکر کنم... این‌ها بقایای خطاهای نکسوس‌ان. چیزایی که نباید وجود داشته باشن.»
سپس صداهایی خشن و ناهماهنگ در اطرافشان طنین انداخت؛ صداهایی که شبیه هیچ‌چیز نبود—نه انسان، نه حیوان، نه ساز. فقط ناهنجاری خالص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
فصل هشتم: میدان‌های آستانه

وقتی نور آخرین سازه در نکسوس خاموش شد، زمین زیر پای مایکل و دنیل به آرامی شروع به چرخش کرد، و حس افتادن در عمق فضایی بی‌انتها در وجودشان پیچید. لحظه‌ای بعد، خود را بر لبه‌ی سکویی معلق یافتند، شناور در میان گستره‌ای بی‌کران از نورهای لرزان، پالس‌های گرانشی و مسیرهایی که به نظر می‌رسید هیچ‌گاه پایان ندارند.
«اینجا... این دیگه جنگل یا دنیای بازتابی نیست،» دنیل آرام گفت. «اینجا مثل یک مدار عظیمه... یک ماشین زنده.»
جلویشان رشته‌هایی از نور قرار داشت که به صورت متناوب روشن و خاموش می‌شدند؛ برخی به شکل مارپیچ در فضا می‌چرخیدند و برخی دیگر در الگوهای هندسی تکرار می‌شدند. فضا پر از صدای همهمه‌های تیز و متناوب بود، گویی میلیون‌ها سیگنال با هم در حال مکالمه بودند. جاذبه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
نور مانند مایع، از میان انگشتانشان گذشت. برخلاف انتظار، آن‌ها را به درون خود نکشید یا پرتاب نکرد؛ فقط حس کرد. هسته‌ی نوری مثل یک ذهن، آن‌ها را ارزیابی می‌کرد.
لحظه‌ای بعد، ساختار اطراف تغییر کرد. سکوی معلق از هم پاشید و آن‌ها سقوط کردند—نه به پایین، بلکه به درون یک حلقه نورانی. وقتی دوباره روی زمین ایستادند، خود را در دالانی طویل دیدند که دیواره‌هایش از ماده‌ای شفاف اما نامرئی بود؛ تنها خطوط لرزانی از نور مرز آن را نشان می‌داد.
دالان پر از «هم‌زمانی»‌ بود.
قدم زدن در این مسیر، مانند راه رفتن در میان نسخه‌های مختلف زمان بود. آن‌ها از کنار صحنه‌هایی گذشتند که ممکن بود آینده باشد، یا گذشته، یا چیزی که هیچ‌گاه اتفاق نیفتاده. در یک سمت، تصویری از خودشان را دیدند که از چیزی فرار می‌کنند. در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
با انفجار نرم انرژی، مایکل و دنیل روی سطحی نیمه‌شفاف و بلورین فرود آمدند. اطرافشان سکوتی عظیم گسترده بود، سکوتی که نه از نبود صدا، بلکه از انتظار ساخته شده بود؛ انگار این مکان مدت‌هاست که آماده است پذیرای آن‌ها باشد.
یک‌باره خطوط نور از دل زمین برخاست و در هوا پیچید، شبیه به زبانی ناشناخته که در حال نوشتن خودش بود. سازه‌ای روبه‌رویشان شکل گرفت؛ شبیه به دروازه، اما این بار بی‌مرز. فقط یک فضا ــ یک تابش ایستا که در دلش هیچ تصویری دیده نمی‌شد.
مایکل با صدایی پایین گفت: «اینجا دیگه مثل نکسوس نیست... این یه مرحله‌ی بعدیه.»
دنیل سرش را تکان داد. «و هیچ سرنخی نداریم که پشتش چیه.»
در لحظه‌ای که گام نخست را برداشتند، صدای ضعیفی ــ نه انسانی، نه ماشینی ــ در ذهنشان پیچید:
ــ «ورود به نُه‌اُمین سطح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
فصل نهم: مسیر گمشده

مایکل و دنیل هنوز در میان ساختارهای پیچیده و درهم‌تنیده میدان‌های آستانه قدم می‌زدند. جایی که زمان و فضا به هم گره خورده بود و هر لحظه امکان تغییر مسیر وجود داشت. آنها می‌دانستند راه خروج نزدیک است، اما یافتن آن مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه بود.
ساختارهای متغیر، همچون معماهایی بزرگ پیش رویشان بود؛ هر دیوار و هر گذرگاه ممکن بود آنها را به دنیایی کاملاً متفاوت هدایت کند. نورهای پراکنده از سطوح ناهموار، سرنخ‌هایی مبهم اما امیدوارکننده به جا گذاشته بودند.
مایکل با نگاه نافذش گفت: «نباید فقط دنبال راه باشیم، باید بفهمیم اینجا چی می‌خواد بهمون بگه.»
دنیل سرش را تکان داد و افزود: «هر نشانه‌، هر تغییر، بخشی از این معماست. اگر بتونیم رمزها رو حل کنیم، شاید بتونیم دروازه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
مایکل و دنیل هر قدم که برمی‌داشتند، احساس می‌کردند زمین زیر پایشان زنده‌تر می‌شود؛ انگار میدان‌های آستانه خودشان ناظر تلاش‌های آنها بودند. صدایی نامحسوس، شبیه زمزمه‌ای از عمق فضا، آنها را به جلو می‌کشید.
ناگهان پیش رویشان دیواری ظاهر شد؛ دیواری از نورهای پیچیده که در هم تابیده بودند و الگویی شبیه به رمزهای کهن را به نمایش می‌گذاشتند. دنیل دست به جیب برد و دستگاه کوچکی را بیرون آورد که تا حالا چند بار به کارشان آمده بود. دستگاه با تابش نور، شروع به تحلیل الگوهای نورانی کرد.
مایکل نگاهی دقیق به دیوار انداخت: «این دیوار یک کلیده... باید الگو رو درست بخونیم.»
مدتی گذشت و صدای دستگاه قطع و وصل شد؛ ناگهان الگو به آرامی باز شد و راهی به پشت دیوار نمایان شد. اما این مسیر یک پیچش داشت؛ هوای اطراف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Y E K T A

Y E K T A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
15/5/22
ارسالی‌ها
321
پسندها
5,460
امتیازها
21,133
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
فصل دهم: سایه‌های مرز خاکستری

پس از عبور از چالش‌های بی‌شمار و میدان‌های آستانه که روح و ذهن‌شان را به آزمون گذاشته بود، مایکل و دنیل حالا دوباره مقابل همان جنگل ایستاده بودند؛ جنگلی که مثل دروازه‌ای رمزآلود میان دنیای واقعی و جهانی دیگر به نظر می‌رسید. اما این بار نگاه‌شان به جنگل با قبل متفاوت بود. انگار اینجا دیگر فقط یک جنگل نبود، بلکه خودِ «مرز خاکستری» بود؛ جایی که واقعیت و خیال در هم تنیده‌اند، جایی که هیچ چیز مطلق نیست و هر قدم می‌تواند آنها را به سوی ناشناخته‌ای ببرد که حتی قابل تصور هم نیست.
نور خاکستری و سردی از لابه‌لای شاخه‌های پیچ‌خورده و برگ‌های پژمرده می‌تابید. نوری که نه زنده بود، نه مرده، بلکه حالت تعلیق داشت؛ سایه‌ای که روی همه چیز کشیده شده بود و حس می‌دادی اگر واردش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y E K T A

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا