متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار اسکار بهترین خرابکاری سال

  • نویسنده موضوع I'm.JãS❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 28
  • بازدیدها 1,588
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

nana :)

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
  • #11
یه بار مامانم دیگ آش دوغ رو به من سپرد و خودش بیرون رفت تا چیزی بخره.
منم خسته شدم گازو کم کردم نشستم یه جا تا بیاد بعد ادامه همزدنم رو برم.
چون صدای آهنگ زیاد بود نشنیدم و دوغ سر رفت و آشپزخونه پر از دوغ شد.
من از اون دخترایی نیستم که با هم چند تا کار انجام میدن.
به خدا بوی سوختی نیومد. :(
 
امضا : nana :)

nana :)

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
  • #12
آهان .
من عاشق دلسترم و دلستر تو خونه ی ما ممنوعه.
یواشکی به بابام گفتم برام بخره چون واقعا معتاد شده بودم. بابام آورد و منو آبجیم سرش دعوا کردیم. بین این دعوا حسابی بطری تکون خورده بود و وقتی درش رو باز کردم نصفش روی فرش ریخت.
مامانمم فهمید و دعوامون کرد. طبق معمول هم پول تو جیبی رو کم کرد.
 
امضا : nana :)

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #13
امضا : I'm.JãS❀

nana :)

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
  • #14
یه بارم با لوازم آرایشی مامانم با بقیه دیوارا رو نقاشی کردیم.
 
امضا : nana :)

nana :)

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
  • #15
یه بارم فرشمون رو که شسته بود و اویزون بود رو انداختم تو حیاط
 
امضا : nana :)

nisham

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
38
پسندها
694
امتیازها
3,863
سن
21
  • #16
یه بار سر غذا درست کردن مامانم گفت تخم مرغ بشکن تو غذا
تخم مرغو تو آشغالا شکستم پوستشو انداختم تو غذا
اصلا حواص پرت ولی داشتم آهنگ میگوشیدم تازه بعدشم نفهمیدم وقتی مامانم دادزد که ب.........یا ای..............نجا فهمیدم:x_x::music:
 
امضا : nisham

mahdllix

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
428
پسندها
7,031
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • #17
ی بار مامان جونم گفت شیرو بزاگرم شه دوتاظرف کنارهم بود جفتشون سفید رنگ وابکی گفتم جفتش شیره دیگه...اولیو ریختم شیر بود دومیو ریختم اولش شل بود بعد دیدم چرا مثل ماسته ....؟
نگو ماست بود
اینگونه شیروماستو قاطی گرم کردم پنیر شد
 
امضا : mahdllix

Mobiii

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
1,898
امتیازها
12,773
  • #18
ماشینمونو داده بودن دستم تمرین کنم خودشونم پیشم بودن اما حواسم نبود زدم تو یه ماشین دیگه :| یکمی خرج بردار بود.
 
امضا : Mobiii

Zhina

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
10,969
امتیازها
27,613
مدال‌ها
13
  • #19
من یه بار زدم گلدون مامان بزرگم رو که خیلی دوسش داشت شکستم یکم نگاهم کرد بعد دمپائیش رو از پاش در آورد و افتاد دنبالم حالا من بدو مامانبزرگم بدو آخرش دیگه برام نفس نموند هیچی یه کتک مفصل خوردم مجبورم کرد وقتی مهمونا اوخدن کلی کار کنم
 
امضا : Zhina

Zhina

کاربر انجمن
سطح
19
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
10,969
امتیازها
27,613
مدال‌ها
13
  • #20
یه بارم یه تازه عروس دوماد رو دعوت کرد گفت ژیناجان من کمرم درد میکنه تو بیا این سینی چای رو ببر بگردون انگار فقط من بودم منم یه لبخند بدجنس زدم و چای رو بردم برای تازه عروس د‌و ماده گفتم بفرمایید دختره هی بر نمیداشت پسره هم بر نمیداشت بازم گفتم بفرمایید بعد پنج دیقه گفتن ما چای نمیخوریم منم یه لبخند حرصی زدم و چون که سینی چای سنگین بود پام گیر کرد به لبه ی میز و سینی چای خورد زمین و نصفش ریخت رو عروس و دوماد و نصفش شکست منم یه لبخند سکته ای زدم و یه نگاه به مامانبزرگم کردم و وقتی نگاه خصمانه ی مامانبزرگ و عروس دوماد رو دیدم گفتم چیزی نشد که قضا و بلا هیچکی هیچیش نشد که خوبه خداروشمر اینو که گفتم عموهام سرخ شدن از خنده منم یه لبخند زدم و هفت هشتا پا قرض کردم و در رفتم



بابا تقصیر من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zhina
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا