یه بارم مامان مامانم شیش ساعت داشت انار دون میکرد با پسر خالم داشتیم مثل سگ و گربه دنبال هم میکردیم که با سر رفتیم تو کل انار هایی که مامان بزرگم دون کرده بود ماماپ بزرگم جیغی زد و یه کوچولو فقط یه کوچولو ها مدیونید فکر کتید زیاد زدمون نه بابا یه کوچولو بود بعدش مجبورمون کرد با دایی کوچیکم و پسر خالم بشینیم انار دون کنیم ماهم گفتیم تو برو ما خودمون همش رو دون میکنیم هیچی تا اون رفت بیرون ما یکی دون میکردیم دوتا میخوردیم هیچی دیگه آخرشم فقط تونیستیم چهار تا ظرف انار دون کنیم و بازم کتک خوردیم
کلا نصف عمر من با کتک خوردن گذشت اونم ناحق مگه نه من اینقدر دختر مظلومیم نگو بوخودا