داستان داستان | سری داستان‎‌‌های ترسناک

  • نویسنده موضوع Amin~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 111
  • بازدیدها 4,424
  • کاربران تگ شده هیچ

Seta~

سرپرست بازنشسته + کاربر قابل احترام
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
4/8/21
ارسالی‌ها
6,206
پسندها
39,568
امتیازها
84,376
مدال‌ها
77
سطح
44
 
  • #101
بعد از یک هفته که بدون غذا موندم بالاخره آدم ربایی که منو دزدیده بود قول داد که موقع طلوع بعدی خورشید به من غذا میدهد.
بعد از مدتی متوجه شدم که ما در قطب جنوب هستیم و خورشید تازه داره غروب می کنه...
 
امضا : Seta~

Seta~

سرپرست بازنشسته + کاربر قابل احترام
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
4/8/21
ارسالی‌ها
6,206
پسندها
39,568
امتیازها
84,376
مدال‌ها
77
سطح
44
 
  • #102
اواخر شب، معمولاً چندین بار میرفتم دسشویی و هربار وقتی از گوشه ی چشمم به اینه نگاه میکردم، میتونستم خودمو ببینم که ظاهر عجیبی داره و انگار خودم نیستم؛ اونقدر میترسیدم که بدون اینکه به اینه نگاه کنم میومدم بیرون.
من هیچوقت درموردش به همسرم نگفتم چون نمیخواستم نگرانش کنم.
یه روز وقتی روی صندلی کنارم نشسته بود کم کم خوابم برد.
وقتی از خواب بیدار شدم همسرم گفت بعد از خوابیدن من، اونم خوابیده و یه دفعه که بیدار شده.
منو دیده که توی دسشویی با سرعت به این طرف و اون طرف میرم و بعد اومدم جلوی در و مستقیما بهش خیره شدم.
بعد تو یه ثانیه وقتی برگشته، دیده که من روی کاناپه خوابم و اونی که توی دسشویی بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Seta~

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,528
پسندها
5,572
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #103
بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
 

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,528
پسندها
5,572
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #104
زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
 

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,528
پسندها
5,572
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #105
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
 

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,528
پسندها
5,572
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #106
من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم زل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من زل میزده...
 

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,528
پسندها
5,572
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #107
هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی...
 

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,528
پسندها
5,572
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #108
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
 

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,528
پسندها
5,572
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #109
یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شکه که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
 

MAEIN

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
2,528
پسندها
5,572
امتیازها
30,973
مدال‌ها
17
سطح
14
 
  • مدیرکل
  • #110
آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...
 
عقب
بالا