یک داستان درباره دختری که عاشق بارون میشه و هرروز انتظار میکشه بارون بیاد و از وقتی که دختر احساسش به بارون بیشتر شده بارون هم شدت گرفته و هرجایی که دختر میرفت حتی اگر خشک و بی آب و علف باشه باز هم بارون میاد اما بعد ها وقتی دختر قصد ازدواج نداره ولی به اجبار قراره ازدواج کنه رعد و برقی در شب عروسیش به دختر برخورد میکنه و دختر میمیره