گفتمان‌آزاد گفتمان آزاد رمان سرو پناه | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

[حصار آبی]

سلام به نویسنده خوش‌قلم من

علیک سلام بر مخاطب عزیزم

عنوانی که برای نوشته انتخاب کردی، بسیار زیبا بود و آمیخته با آرایه

مرسی از نظر قشنگت

ایده جدیدی که داشتی عرب‌تباربودن شخصیتت بود، توصیفات رو دوست داشتم به به جا بود، حجم مونولوگ و دیالوگ هم همین‌طور عزیزم ولی من دوست داشتم انتقال احساسات از اون چیزی که هستش بهتر هم باشه

خب، مثل اینکه معضل جدیدم انتقال احساساته که جدد باید بهش بها بدم. به چشم عزیزم.

سرو پناه...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[حصار آبی]

سلام سرپرست قشنگم

علیک سلام، دخمل نازم

سرو پناه تا پست پنجاه خوندم. اولش که عربی بود هم خوندنش سخت بود و طولانی
اما از ادامه مهدی که مطمئنم همون امیر فوق العاده شد. خیلی خوب داره داستان پیش میره نثرشم عالیه

یکم نااشنا بودن زبون و فرهنگ اینجا به قلم کشیدنش دشوار بود که سعی می‌کنم بیشتر روش کار کنم که بهتر از آب دربیاد.

فقط ویراستاری نیازه

وای وای وای، از مدیر تالار بعیده از بس تندتند تایپ می‌کنم. چشم حتما تموم شد به خودت می‌سپارمش

 

[حصار آبی]

سلام به نویسنده‌ی خوش قلم

سلام بر سرپرست عزیزم

سرو پناه رمانیه با شخصیت‌های دوست داشتنی، احساسات قشنگ و وایب خوب –با تمام درد و سختی‌های حامد و مهدی... بسی موضوعش رو می‌پسندم و مرسی از تو که به زیبایی و خوش‌قلمی، می‌نویسی

قرمز می‌شویم. مرسی از این همه نظر مثبت و قشنگ.

امیدوارم بهترین‌ها برای تو و سرو پناه اتفاق بیفته و توی نوشتنش موفق باشی عزیز دلم

همچنین بهترین ها برای تو و دومینوی دوست داشتنیت.
پ.ن...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[asalezazi]

علیک سلام، دخمل نازم


یکم نااشنا بودن زبون و فرهنگ اینجا به قلم کشیدنش دشوار بود که سعی می‌کنم بیشتر روش کار کنم که بهتر از آب دربیاد.


وای وای وای، از مدیر تالار بعیده از بس تندتند تایپ می‌کنم. چشم حتما تموم شد به خودت می‌سپارمش

منو این‌همه خوشبختی محاله محاله

 

[melin f]

سلام
راستش من رمان رو با یه رمان دیگه اشتباه گرفته بودمش و این شد که خوندمش. بعد به مرور ازش خوشم اومد؛ تلاشهای مهدی و حامد؛ و اینکه آخرش به کجا ختم میشه؛ برای من کنجکاو کننده بود و درضمن شخصیت پردازی خوبی داشتی.
ولی اون آخرا که مهدی نمیخواست پدربزرگش رو ببینه و کار و بهانه کرد؛ با خودم فکر کردم شاید نقشه ای داره؛ و برای همونه که نمیخواد فعلا اونا رو ببینه؛ ولی هیچ اشاره ای به این نشده بود؛ و یه کم برای من گیج کننده بود. اما به غیر این؛ رمان واقعا عالی بود و من دنبالش میکنم.
موفق باشی

 

[حصار آبی]

سلام
راستش من رمان رو با یه رمان دیگه اشتباه گرفته بودمش و این شد که خوندمش. بعد به مرور ازش خوشم اومد؛ تلاشهای مهدی و حامد؛ و اینکه آخرش به کجا ختم میشه؛ برای من کنجکاو کننده بود و درضمن شخصیت پردازی خوبی داشتی.
ولی اون آخرا که مهدی نمیخواست پدربزرگش رو ببینه و کار و بهانه کرد؛ با خودم فکر کردم شاید نقشه ای داره؛ و برای همونه که نمیخواد فعلا اونا رو ببینه؛ ولی هیچ اشاره ای به این نشده بود؛ و یه کم برای من گیج کننده بود. اما به غیر این؛ رمان واقعا عالی بود و من دنبالش میکنم.
موفق باشی

مرسی از نظر قشنگت، خوشحالم که خوشت اومد و دنبال می‌کنی. امیدوارم بتونم این ضعف رو درادامه برطرف کنم. بازم مرسی که دنبال می‌کنی :402...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.