- ارسالیها
- 824
- پسندها
- 29,730
- امتیازها
- 50,673
- مدالها
- 34
- نویسنده موضوع
- #1
ساعت از ۱۲ شب هم گذشت و من هنوز دارم با خودم کلنجار میرم که چجوری و از کجا شروع کنم(:
ولی خب... بالاخره از یه جایی باید شروع کرد دیگه، نه؟
پس با همین متنی که قبلاً خودت برام فرستاده بودیش، شروع میکنم.
«یه آدمایی هم هستن که باید باشن...
اصلا نبودنشون انگار واسه این دنیا تعریف نشده
دلت میخاد ساعتها باهاشون حرف بزنی...
بدون اینکه نگران چیزی باشی...
این آدما میتونن دنیای خاکستری مارو رنگی کنن
دقیقا مثل تو»
مثل تویی که بودنت، هرچقدر که دور اما پر از حس و حال خوشه... تویی که بودنت لازمه تا یکی مثل من به آرامش برسه. تویی که وجودت برای ماها ارزشمنده.
گفتم ماها؛ منظورم همون جنای...
ولی خب... بالاخره از یه جایی باید شروع کرد دیگه، نه؟
پس با همین متنی که قبلاً خودت برام فرستاده بودیش، شروع میکنم.
«یه آدمایی هم هستن که باید باشن...
اصلا نبودنشون انگار واسه این دنیا تعریف نشده
دلت میخاد ساعتها باهاشون حرف بزنی...
بدون اینکه نگران چیزی باشی...
این آدما میتونن دنیای خاکستری مارو رنگی کنن
دقیقا مثل تو»
مثل تویی که بودنت، هرچقدر که دور اما پر از حس و حال خوشه... تویی که بودنت لازمه تا یکی مثل من به آرامش برسه. تویی که وجودت برای ماها ارزشمنده.
گفتم ماها؛ منظورم همون جنای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش