• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نیرنگ سیاه | مری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع merry
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 3,024
  • کاربران تگ شده هیچ

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
نیرنگ سیاه
نام نویسنده:
مری
ژانر رمان:
#فانتزی #عاشقانه
کد رمان: 2825
ناظر: M A H D I S M A H D I S


به نام خدا

خلاصه:
همیشه گفته‌اند خداوند تمام گناهان را می‌بخشد، اما در دوران سیاه وقتی خدا هم از انسان ناامید شود، سرنوشتش با سیاهی جزیره‌ی شکنجه پیوند می‌خورد.
چیزی بالاتر از مرگ ساکنان را تهدید می‌کند. در این جزیره گناه‌کار و بی‌گناه از هم سوا نیستند؛ مگر موقع مرگ که رنگ خونشان قاضی نهایی خواهد بود.

پ‌.ن: ژانرها بعدا ویرایش میشه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : merry

M A H D I S

ناظر ترجمه + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
506
پسندها
7,984
امتیازها
21,773
مدال‌ها
31
سن
23
سطح
12
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg



«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران


و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه بعدا اضافه میشه
***
شاید اگر مسیر آمدن به جزیره طلسم نبود و کسی می‌توانست با کشتی‌اش در اطراف آن گشتی بزند و به صخره‌ی بلندی که مگی روی آن ایستاده بود نگاه کند، از آن فاصله‌ی دور هم می‌توانست آشفتگی را در چشم‌های نیمه‌بازش ببیند؛ اما حیف که طلسم نه به آن‌ها اذن دیدن کشتی‌ها را می‌داد و نه حتی کشتی‌ای تمایل به عبور از کنار آن جهنم سرد را داشت.

موهای سرمه‌ای رنگش با وزش نسیم سرد در هوا می‌رقصیدند و دامن سپیدش نیز آن‌ها را در این کار همراهی می‌کرد؛ اما مگی بی‌توجه به سرمایی که حتی استخوان‌هایش را نیز می‌لرزاند، نگاهش را فقط به خورشید سرخ‌رنگی دوخته بود که به‌خاطر طلسم بزرگ‌تر از حالت عادی به نظر می‌آمد؛ انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دست خودش نبود. همیشه وقتی استرس وجودش را مغلوب خود می‌کرد، مجبور میشد به پوست پایین چشم‌هایش حمله کند و آن‌ها را بکشد تا بلکه استرسش خالی شود! در این میان زشت شدن صورتش اهمیت داشت؟ به هیچ‌وجه!
- همه‌مون می‌دونیم کی قراره بمیره مگی. نیاز نیست به خودت استرس وارد کنی.
مگی با شنیدن لحن خونسرد سینتیا کشیدن پوست رنگ پریده‌اش را متوقف کرد و با چشم‌هایی ماتم‌زده به اویی خیره شد که مثل همیشه به آسمان جزیره چشم دوخته بود و انگار چیزی به جز خورشید را در آن می‌دید؛ شاید تصویری از خاطرات خوش قدیمی؛ روزهایی که هیچ‌کدام از آن‌ها به این جزیره‌ی طلسم‌زده تبعید نشده بودند و خبری از مرگ سیاه نبود!
از روی صخره به آرامی پایین آمد تا سنگ‌های تیز پایین صخره باز هم کف برهنه‌ی پایش را زخمی نکنند. در کم‌تر از چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
جمله‌های لوح مرگ؛ همان جمله‌هایی که حکم مرگشان را صادر کردند، همان جمله‌هایی که باعث ریخته شدن خون چندین بی‌گناه شده بودند. مگی با چشمان خودش رنگ سیاه خون آن بی‌گناهان را دیده بود! مگر میشد آن جمله‌ها را به باد فراموشی بسپارد؟ مگر میشد هر بار با یادآوری آن جملات بغض نکند؟
بی‌توجه به اشکی که به آرامی در چشمان درشتش حلقه می‌بست، لب‌های خشکیده‌اش را با آب اندک دهانش تر کرد و برای بیان جمله‌های لوح مرگ، این‌بار حتی به بغض عمیق صدایش هم اهمیتی نداد.
- شما به جرم «بی‌رحمی» به جزیره‌ی شکنجه فرستاده می‌شوید. فرشتگان و خداوند از شما گناهکاران کاملاً ناامید شده‌اند و حتی پشیمانی و عذر بخششتان را پذیرا نیستند. همه‌ی آدمیان از شما متنفر هستند و به جز این جزیره هیچ جایی در دنیا نخواهید داشت. جزیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
- مطمئنم تو بدون سلاح و فقط با یکی از اون اخمای ترسناکت صد نفرشونو توی همون لحظه‌ی اول می‌کشی.
درست است که گل لبخند روی لب‌های مگی شکوفه زده بود، ولی چه سود که شکوفه‌ها بدون امید چند دقیقه هم دوام نمی‌آورند. گل لبخند مگی خشکیده شده بود و کبوتر دل‌شکسته‌ی بغض باز هم در گلویش زندانی. خودش هم می‌دانست هر چقدر هم تلاش کند، هیچ‌گاه نمی‌تواند بغض صدایش را از بین ببرد. همان‌طور که سینتیا و دفتر مرموزش جدایی‌ناپذیر بودند، مگی و بغضش هم نمی‌خواستند در این جهنم سرد هم را تنها بگذارند!
سینتیا بی‌توجه به بغض عمیق صدای مگی، قلم سیاهش را پشت گوشش گذاشت و دفتر کاهی‌اش را بست. به مردمک‌های سرخ چشمان مگی خیره شد و بدون این‌که لبخند محوش را عمیق‌تر کند، آرام گفت:
- مطمئن باش. هر چیزی بخواد بین من و هدفم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
مگی مثل ابرهای شکنجه‌‌گر جزیره اشک می‌ریخت و می‌دانست سینتیا هرگز با او همدردی نخواهد کرد. سینتیا چانه‌ی زخمی‌اش را روی شانه‌ی مگی گذاشته بود و بی‌توجه به زجه‌هایش، بی‌تفاوت‌تر از همیشه خورشید سرخ‌رنگی را می‌نگریست که از هر روز خشمگین‌تر به نظر می‌آمد. در نگاهش یک زن سرکش بود که بی‌توجه به گریه‌های مگی رو به خورشید فریاد می‌زد:
- مطمئن باش روزی که از این جزیره می‌زنم بیرون کاری می‌کنم تو هم برای همیشه خاموش بشی!
صدای تلخ و گرفته‌ی مگی شیرینی پوزخند زودهنگام پیروزی را از روی لب‌های کوچک سینتیا ربود.
- نمی‌تونم مرگشو ببینم!
از آغوش سرد سینتیا فاصله گرفت و با انزجار دانه‌های ریز خاک را از داخل چشمانش خارج کرد. در همان حین با نفرت به طوفان خاکی چشم دوخت که از هزاران متر دورتر به آن‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
مکثی کرد و نیم‌نگاهی به درخت فرسوده‌ای که به آن تکیه داده بود انداخت. آن درخت مانند یک صخره استوار بود و با وجود وزش شدید باد که گیسوان سرمه‌ای رنگ مگی را در هوا می‌رقصاند، حتی ذره‌ای تکان نمی‌خورد.
- دوماً تا حالا چندتا آدم توی جزیره کشته شدن؟
وقتی در اثر طوفات گرد و خاک به پا میشد، سنگ‌ریزه‌های سوزان از فرشته‌ها دستور داشتند، هر زمانی که پوست گناه‌کاران با سطح داغشان برخورد می‌کرد، تک‌تک سلول‌های وجود سنگی‌شان را مانند آتش جهنم داغ کنند. اکنون هم همین اتفاق در حال وقوع بود. سنگریزه‌ها با نفرت عمیقی خود را به گونه‌ها و قفسه‌ی سینه‌ی مگی و پشت سینتیا می‌چسباندند و پوستشان را می‌سوزاندند. اگر هم حس می‌کردند ممکن است روی زمین بیفتند و به گناهکاران برخورد نکنند، با تغییر کوچکی در حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
مگی همیشه خام حرف‌های سینتیا میشد. علی الخصوص وقتی که در ابتدا یک تشر درست و حسابی به او میزد و حسابی تحقیرش می‌کرد، بعد با رفتارهای محبت‌آمیزش او را مثل مومی بی‌خاصیت در زیر دستانش می‌فشرد. درست مثل آن لحظه که با دستان استخوانی‌اش ترقوه‌های مگی را نوازش کرد و تیله‌های قرمزش را مثل بره‌ای بینوا، مطیع قهوه‌ای‌های وحشی‌اش نمود.
مگی لبخند غمینی زد و دستان سینتیا را با محبت فشرد. سینتیا هرگز چیزی از احساسات او نمی‌فهمید. او که نمی‌دانست دلتنگی و تنهایی با قلب آدم چه می‌کند. این چشم‌های وحشی، لب‌های محکم و صدای مردانه با احساسات غریبه بود و مگی بهتر از همه این را می‌دانست؛ اما با این وجود باز هم خودش را در این دام حقارت انداخته بود.
مگی و سینتیا از جا برخاستند و مگی در‌حالی‌که تابیدن همیشگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,231
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
وقتی ژنرال جوان هیکلی که اتفاقا بیش از حد بلند قامت هم بود، پیپ را در دهانش جا‌به‌جا کرد و همان‌طور که به آسمان که رفته‌رفته خاکستری‌تر میشد چشم دوخته بود، لب‌های پهنش را برای گفتن این جمله‌ها تکان داد، دیوید فهمید زیاد از حد بلند حرف زده و حرف‌هایش را به گوش کسی که نباید، رسانده است.
- اگه یکی از اون وحشیا خواهر خودتم تیکه‌تیکه کرده بود همینو می‌گفتی؟
هردو با ترس به ژنرال نگاه می‌کردند که از صبح این‌قدر پیپ کشیده بود که بعید نبود آن پیپ قهوه‌ای کم‌کم تبدیل بخشی از وجودش شود. دو سرباز جوان لال شده بودند؛ گویا مثل زندانی‌های داخل کیسه، زبان آن‌ها هم طلسم شده بود که توان حرف زدن نداشتند. فقط مسخ‌شده به سبیل‌های در هوای ژنرال نگاه می‌کردند و هوای مسموم اطراف جزیره نفسشان را بیش از پیش بند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا