متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه گوشه کتاب

  • نویسنده موضوع Armita.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 60
  • بازدیدها 838
  • کاربران تگ شده هیچ

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
این حرف که آدم ها هر چه بیشتر همدیگر را بشناسند، بیشتر همدیگر را دوست دارند از آن دروغ های بزرگ است! همیشه حقیقت های کوچک، تبدیل به دروغ های بزرگ می شود...
◆ پوست‌ انداختن
◇ کارلوس فوئنتس
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
دست هم را گرفته‌ایم و می‌چرخیم. "دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده." گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه به تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هرروز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.
◆ پاییز فصل‌ آخر ‌سال ‌است
◇نسیم مرعشی
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
گاهی اوقات پنهانی به بیمارانی که موقعیت خطیری را در زندگی تجربه می کنند حسادت می کنم، کسانی که این شهامت را دارند تا زندگی را از اساس متحول سازند، کسانی که دست به کار می شوند، کارشان را رها می‌کنید، حرفه شان را تغییر می‌دهند، مهاجرت می کنند یا طلاق می گیرند و خلاصه همه چیز را از اول شروع می کنند.نگرانم، نکند که، خودم تماشاگر باقی بمانم.
◆مامان‌ و معنی‌ زندگی
◇ اروین یالوم
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #54
بابا لنگ دراز عزيز
خدا را شکر که من هیچ خدایی را از هيچکس به ارث نبرده ام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم می‌خواهد مجسم و انتخاب کنم
خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیز فهم و اتفاقاً خیلی هم شوخ است.​
◆ بابا لنگ‌دراز
◇ جین وبستر
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #55
وقتی می‌گویم دیگر به سراغم نیا، فکر نکن که فراموشت کرده‌ام، یا دیگر دوستت ندارم، نه.من فقط فهمیدم: وقتی دلت با من نیست؛ بودنت مشکلی را حل نمی‌کند، تنها دلتنگ‌ترم می‌کند!
◆خداحافظ‌ گری‌ کوپر
◇رومن گاری
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #56
درست در همین هنگام بود که دروگو دریافت که انسان‌ها چقدر از هم دورند و با وجود محبتی که ممکن است به هم داشته باشند تا چه اندازه نسبت به هم بیگانه‌اند. پی برد به اینکه اگر انسانی رنج ببرد رنجش از آن خود اوست و هیچ‌کس نیست که بار آن رنج را ولو اندکی از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی‌قرارش نمی‌تواند از درد او درد بکشد و علت تنهایی انسان همین است.
◆بیابان‌تاتارها
◇دینو بوتزاتی
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #57
اشخاصی که در اطراف ما هستند به صورت اتفاقی در کنار ما قرار نگرفته اند بلکه به دلیل تشابه یا نقطه اشتراک خاصی جذب ما شده اند، اگر کسی بگوید من از ارتباطاتم راضی نیستم پاسخ ساده است: تغییر کنید تا اطرافیان شما هم افراد دیگری گردند!
◆مردوارونه
◇ ایرنه کلارمونت
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #58
ما طوری زندگی می‌کنیم، گویا از همه‌چیز مطلع هستیم. من که همین‌طور زندگی می‌کردم، ولی ما هیچ‌چیز نمی‌دانیم. واقعا هیچ‌چیز و اگر غیر از این تصوری داریم؛ در بهترین حالت یا بسیار متکبر و در بدترین حالت بسیار احمق هستیم.
◆روی‌ پاهای‌ خودم
◇ ایمی پردی
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #59
اگه می‌فهمیدیم هیچ شیوه‌ زندگی‌ای نیست که ما رو در برابر غم ایمن کنه، همه‌چیز خیلی ساده‌تر می شد.
فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از شادیه. نمی شد شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینا برای خودشون حد و اندازه‌ای دارند. اما هیچ زندگی‌ای وجود نداره که توش بتونیم غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگی‌ای وجود داره فقط باعث میشه توی زندگی فعلی‌مون بیشتر احساس غم کنیم ...
◆ کتابخانه ‌نیمه‌ شب
◇مت هیگ
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,399
پسندها
20,101
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #60
یک شب بدون آتش و بدون ماه، در حال خوردنِ یک ظرف خرما، به جوان گفت: «زنده هستم. وقتی دارم می‌خورم، به چیزی جز خوردن نمی‌اندیشم. اگر در حال حرکت باشم، فقط راه می‌روم. اگر ناچار شوم بجنگم، آن روز نیز مانند هر روز دیگری، برای مُردن خوب است. چون نه در گذشته زندگی می‌کنم نه در آینده. تنها اکنون را دارم، و اکنون است که برایم جالب است. اگر بتوانی همواره در "اکنون" بمانی، انسان شادی خواهی بود. آن وقت می‌فهمی در صحرا زندگی هست، که آسمان ستاره دارد، و جنگجویان می‌جنگند، چون این بخشی از نوع بشر است. زندگی یک جشن است، جشنی عظیم، چون همواره در همان لحظه‌ای است در در آن می‌زی‌ایم، و فقط در همان لحظه.»
◆کیمیاگر
◇ پائولو کوئیلو
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
19
بازدیدها
238
عقب
بالا