متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حقه انعکاس | تیام رهاورد کاربر انجمن یک رمان

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
حقه انعکاس
نام نویسنده:
تیام رهاورد
ژانر رمان:
#جنایی #تراژدی #پلیسی #معمایی
کد رمان: 5566
ناظر: Ellery Ellery

خلاصه: تلألو برق یک جواهر، درهای خون آلودی که به آن نفرین شده بود را باز کرد؛ برای مرد تاجری که از زخم‌های کهنه‌اش آدم دیگری ساخت اما آن آدم، دیگر آدم نبود! فرمانده منطقه ششصد و شصت و شش تنها یک قهرمان بود؛ آن هم یک قهرمان چپ دست برای کسانی که او را ناشناخته می‌پرستیدند اما افسوس که خدایشان را نشناخته‌اند، خدایی که آخرین خواسته‌اش جان‌شان بود.
 
آخرین ویرایش

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,396
پسندها
20,087
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • مدیر
  • #2
{به نام داعیه سرمتن‌ها}
C26586FB-3932-475B-BBDF-C8688DDEDB4B.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
طمع دو روی یک سکه‌ است. شیر یا خط؟ صدای کودکانه‌‌ی دختر بچه‌ای جیغ کشید:
- خط.
برای او همیشه خط بود؛ خط لایتناهی طمع، قلب‌‌های زیادی را شکافت. هم‌چون آن دخترک که تنها خاکسترهای خاطراتش سیمرغ آتش گرفته‌ی قلبش را شعله‌ورتر می‌کرد. طمع برای او همیشه همین بود گلوله‌هایی ارزشمند که این بار خطا رفت تا آدمی متولد شود از بطن از دست رفته‌هایش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
سلام به همگی پارت اولم تقدیم نگاه‌های گرمتون و جا داره تشکر کنم از دوست عزیزم که تو انتخاب اسم خیلی کمکم کرد NARGES-S NARGES-S. ممنونم عزیزم :)


درد از مچ دست قطع شده‌اش پمپاژ می‌شد به همه‌ی ارگان‌های بدنش که این‌گونه تمام وجودش از عرق پر شده بود و رنگ سفید پوستش به یک مرده پوزخند می‌زد؛ لب‌های کلفت مردانه‌اش می‌لرزید و رنگ از رخ همیشه صورتی آن پریده بود. کلت سیاه غنیمتی‌اش، در دست سالمش به لرزه افتاده بود و چقدر خوب بود که گروگانش آن وضعيت مضحک را نمی‌دید. گرچه او سهمش را از کلت گرفته بود و صدای نفس‌های منقطع‌اش در سوز سرمای اول زمستانِ جنگلی که به نفرین سیاهی شب گرفتار شده، گم می‌شد. به وضع اسفناک دستش خیره شد. چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
مرد از تقلا افتاد و تنها به رگبار فحش بست هر آنچه در پشت پرده‌ی چشمان سیاهش به نمایش درآمده بود. با گذر امواج صدای ضعیف ماشینی که نشان می‌داد در دور دست‌هاست، چشمانش را سریع باز کرد و کلت‌اش را که روی تخته سنگ گذاشته بود، میان انگشتان لرزانش محکم فشرد. چه احمقانه بود افکارش که فکر می‌کرد این‌گونه مانند آن کارتون‌ کودکی‌هایش اسفناج خور با محکم فشردن آن بر ضعفش قوی عملکرده و از هر شری محافظت می‌شود. لب‌های کلفت بی‌حالتش که همچون کویر تکه‌تکه شده به تصورهای مغز خیال پردازش که در هر موقعیتی موتورش فعال بود کج شد و گفت:
- اسفناج خور یک دست.
صدای ماشین حال نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. خود را جمع و جور کرد و کلت را به رکابی سفیدی که به تنش چسبیده بود فشرد. گویا شئی مقدس را حفاظت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
دکتر آخرین بخیه را روی دست قطع شده‌ی مرد که با لجاجت تمام در برابر بی‌حسی و بی‌هوشی مقاومت کرده و با چماقی که هر از گاهی آن را کف سر دکتر می‌کوبید تا او را از زجر برهاند و به کارش سرعت بخشد، تمام کرد. عینک ته استکانی‌اش را از چشمان ریزش خارج کرد و چمباتمه‌اش را از روی دست مرد برداشت و نگاه خسته‌اش را گوشه‌ی کلبه‌ی چوبی‌اش که حکم اتاق عمل را برایش داشت، انداخت. شهاب ناله می‌کرد و چهره‌ی سبزه‌اش خیس از عرق بود. از صندلی چرخان چرمش بلند شد و صدای جیرجیر چرمش را که اعصاب متشنجش را نشانه می‌رفت، نادیده گرفت و بلند شد. از دو پله‌ی چوبی پیش رویش بالا رفت و مشغول رسیدگی به شهاب شد. مرد یک دست، آن قدر با چشمانش کلبه را بالا پایین کرده بود که چشم بسته هم می‌توانست بگوید چه چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
دکتر تنها دندان روی هم سایید. حال وقت آرامش بود تا شعله‌ورتر کردن فتیله‌ی دیوانگیِ، این مردک چلاق! مردک چلاق؟ لبان قلوه‌ایش را به ردیف دندان‌های نامرتبش کشید و از این لقب ناخواسته بشکنی از کارکرد مغزش زد و به مردک چلاق روبه‌رویش که مجسمه‌ای بود از کسی که فرد شیرین عقلی را برای اولین بار در زندگی‌اش می‌ بیند نگاه کرد؛ چشمان شبرگش می‌خندیدند و لبان کلفتش کمی از هم فاصله گرفته بودند. بلند زیر خنده زد
و کلام بیرون نیامده از دهانش ربوده شد. دست روی لب‌های قلوه‌ای سیاهش گذاشت و مردمک‌های عسلی‌اش در دم از حرکت ایستادند. پرش عصبی پلک چپش مانند ثانیه شمار مرگ بود.
- پلیس؛ اینجا تحت محاصره‌ست!
چشمان درشت جهان، از آن درشت‌تر نمی‌شد سریع از جای برخاست که زخم‌های پایش از درد جیغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهان بی‌حوصله از وراجی‌های مرد سری تکان داد و شهاب همچنان بی‌هوش را که تنها نفس‌های بلند و گاهی ناله‌هایش نشان می‌داد هنوز در چنگ ازرائیل نیوفتاده است، روی زمین گذاشتند. دکتر قفل را وارد حلقه‌‌ی پشت در انداخت و چفت آن را محکم کرد. صدای پلیس‌ها هنوز می‌آمد که می‌گفتند:
- اینجا آخره راهه؛ کل جنگل تو مشتمونه، پس فرار کمکی بهتون نمی‌کنه!
پوزخندی زد شاید به قول شهاب گاهی کم عقل می‌شد؛ اما بی عقل؟ خیر! آن‌قدر احمق نبود خود را تقدیم پلیس ها کند. حتی اگر او این کار را کند این مردک چلاق و همیشه عصبی قبل از پلیس‌ها نان در خونش می‌زد و می‌خورد. از در فاصله گرفت و خطاب به مردی که کلافگی‌اش را حتی امواج ظلمات حس می‌کردند گفت:
- باید سریع بریم اینجا موندن آخرش مرگه. جنگل هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
لبان کلفت‌ش را تر کرد و در یک حرکت به سقف بالا سرش شلیک کرد؛ این شلیک کافی بود تا رُخ آدم شجاع را از او برباید. جهان به کیهانی که دو دستش را روی سرش گذاشته و در خود جمع شده نگریست. نیشخندی زد و با تلاشی وافر که سعی می‌کرد ادای کیهان را درآورد، ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
- مردن بهتر از اسارته! مردک موش خرما.
با سختی کنار شهاب که هنوز در بی‌هوشی به سر می‌برد، زانو زد. هر حرکتی پای زخمی‌‌اش را آتش می‌زد. نیم نگاهی به کیهان که به خود آمده و به هودی‌ سفیدش جایی میان قلبش را چنگ می‌زد و نفس‌های بلند می‌کشید انداخت و ادامه داد:
- اگه هنوز زنده‌ای، بیا این جنازه رو بلند کنیم و از این جهنم بریم. فقط بالاغیرتا اگه نور چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,434
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
- اینجا... عایق صداست... پس... اصلا پلیس‌ها... متوجه اینجا نشدن. اینجا رو هم... من چراغ‌های ریز بالای دیوارا گذاشتم... برای همچین روزی.
صدای ضعیف و تکه‌تکه‌ی کیهان را شنید؛ اما اهمیتی نداد. اهمیتی هم حال برایش نداشت. او باحواس پرتی‌اش خلق او را تنگ‌تر از همیشه کرده بود. در سکوت به راه افتادند. گرمای آن راهروی تنگ کار خود را کرده بود و رکابی در تنش برای چندمین بار به عضلات بدنش می‌چسبید و سخاوتمندانه آن‌ها را به نمایش می‌گذاشت. نیم نگاهی به کیهان انداخت. وضعيت او هم تعریفی نداشت. دانه‌های درشت عرق مانند او بر صورتش باریده بود و موهای فر خرمایی‌اش به پیشانی‌اش چسبیده بود. نگاهش را به راهروی پیش رو دوخت و قدم‌های خسته‌اش را یکی پس از دیگری ور می‌داشت. در این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا