متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حقه انعکاس | تیام رهاورد کاربر انجمن یک رمان

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
یکی از بادیگاردها اسلحه را روی شقیقه‌اش گذاشت که شهاب دستش را بالا آورد و گفت:
- غلاف کن پسر، این همه خشونت و عصبانیت فقط پیری زود رس میاره؛ آروم باش!
مرد بی حرف اسلحه را کنار کشید و پا روی زمین کوبید.
شهاب لب‌های نازک اما تو پرش را به لبخند مزین کرد و گفت:
- جهانم... مامانت همیشه این‌طور صدات می‌کرد نه؟
چقدر حیف که کسی نیست بهت بگه جهانم. خدا من رو نمی‌بخشه.
دستش را سایبان پیشانی‌اش کرد و ادای گریه کردن درآورد. جهان عنان از کف داد و تقلاهایش را از سر گرفت:
- خفه شو آشغال قسم می‌خورم یه روز هم بعد عمرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
به آنی از خفه شدن در دریای خاطرات نجات یافت. به چشمان نیمه باز ناجی‌اش خیره شد. مژه‌های بلند و مشکینش روی هم می‌افتادند و او در تلاشی مذبوحانه آن‌ها را می‌گشود و میشی چشمان سرخش را به تماشا
می‌گذاشت.
دکتر با ذوق متوقف شد و بر خلاف میل جهان عمل کرد. خودش می‌گفت اینجا ماندن خطرناک است و خودش عمل نمی‌کرد! حال انگار چه شخصیت مهمی بود که این‌گونه مانند خری که به او تی‌تاب داده‌اند ذوق می‌کرد. لبان کلفت و بی حالت رنگ‌ پریده‌اش را کج کرد. اگر می‌دانست چه تیری از شهاب خورده است، دوباره این‌گونه سنگ او را به سینه می‌زد؟ نگاهش روی عسلی تیره چشمان ریز کیهان نشست و موتور مغز خیال پردازش دوباره به جان او افتاد. تصوراتش صورت آش و لاش شده‌ی شهاب را نشان می‌داد و این به دور از انتظارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
جهان اسلحه‌اش را از جیب شلوار پارچه‌ای مشکی‌‌ای که حال تکه‌های خشک شده‌ی گل و پاچه‌‌های خونی‌اش نشان می‌داد دردهایش را بیرون کشید و پشت قدم‌های لنگان و بی‌جان شهاب که بیشتر پاهای پوشیده شده با کتانی‌های لژدار سفیدش که با خون پیوند خورده بود را روی زمین سیمانی می‌کشید، لنگ زنان راه افتاد. کیهان دست پر از خالکوبی ریز و درشت شهاب را گرفت و به او کمک کرد تا از پله‌ی کوچک روبه‌رویش پایین برود.
جهان پشت سر او پایین رفت و نگاه مشکین کنجکاوش را روی حدقه چرخاند. دیوارهای بلند سفید و میز چوبی قهوه‌ای روبه‌رویش تنها متعلاقت آن بود که روی موکت طرح چوب قهوه‌ای زیر پای‌شان نمای سادگی را در ذهن پروراند. نه به آن عمارت پر زرق و برق منطقه‌ی ششصد و شصت و شش که مانند موزه می‌مانست و نه به سادگی و آرامش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
شهاب که حال از عصبانیت سیبک گلویش تند‌تند بالا و پایین می‌رفت و دستانش تفاوتی با یک تکه یخ نداشت، حرف‌های منطقی او را تایید کرد. این‌جا دیگر جای امنی برای‌شان نبود. نگاه آخرش را روی اتاق چرخاند که چشمش جایی میان میز کارش نشست. مجسمه‌ی دست ساز یاکریم کوچکی که پایین میز کارش استتار کرده بود چشم دزدید و حرارت بدنش پا از مرز فراتر گذاشت. لرزش نامحسوس دستانش را با مشت کردن کنترل کرد و نگاه‌های دزدانه‌اش را از آن گرفت و گردشی میان اجزای خانه کرد. کیهان هنوز مهمل به هم می‌بافت و در سوگ اتفاق نیوفتاده عزاداری می‌کرد و تنها پرش عصبی پلک چپش و آهی که هر از گاهی از میان لبان قلوه‌ایش بیرون می‌آمد، نشان از حیاتش می‌داد. مانند دزدان چشم از او گرفت و با نفسی بلند سرش را به عقب چرخاند. جهان بیخ گوشش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
اما افسوس که مادری برایش نمانده بود. چشم‌هایش پر از اشک شد. به راستی دگر چه کسی شادمانی‌‌هایش را گوش خواهد داد؟
- کی بود؟
صدای شهاب پایانی شد بر اندوهی که حتی فرصت هضم کردن آن را داشت. دست سالمش را بر روی دیدگان نم‌دارش کشید و با فرو خوردن بغض خود صدایش را با تک صرفه‌ای صاف کرد.
- نگران نباشید، پلیس نیست.
سرش را دوباره از پنجره بیرون کرد و فریاد کشید به یک صدای آشنا نیاز داشت.
- بازی تمومه؟
مرد که دستش می‌آمد روی در بنشیند. سرش را برای پیدا کردن منبع صدا به اطراف چرخاند که جهان دوباره مقابل چشمان مبهوت کیهان و شهاب تکرار کرد:
- بازی تمومه؟
مرد که حال چشمان مشتاقش او را می‌کاوید داد زد:
- نه!
صدای گرم و پرشور مرد مانند طلوعی بود بر شب خواندنش. پاهایش بی اراده سمت ورودی در که کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
مرد لحن صدای نازک او را شناخت. شهاب آن خون‌آشامی که به هیچ‌کس رحم نمی‌کرد! لبخند آرام بخشی زد و جایی که سیاهی دو پیکر را نشان می‌داد دوخت.
- آروم باشید فرمانده، کم‌کم با هم می‌ریم از این‌جا و هیچ‌کس سر بار هیچ‌کس نیست.
در سمتی دیگر جهان بود که حرارت بدنش بالا رفته و نفس‌های بلند عصبی‌اش سکوت را می‌شکست. شهاب را تنها در پستوهای چشمان بسته‌اش به باد کتک گرفت و با لذت به شکستگی دماغ استخوانی‌اش را که قوز کوچکی بالایش بود نشست. اما تنها جملات را از زیر دندان‌های کلید شده‌اش سمت او شلیک کرد:
- خفه شو مردک تو تنها می‌تونی التماس کنی که زنده بمونی.
سپس با لحنی آرام‌تر ادامه داد:
- لامپ‌ها رو روشن کن، چرا خشکت زده؟
مرد دست بر شانه‌ی جهان گذاشت. خشم و عصبانیت او را از آن مرد خوددار و آرامی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
جهان دستان یخ.زده‌ی پرهام را گرفت و از جلوی در او را به وسط سالن و سمت مبل‌های ال شکل مشکی کشاند. پرهام موهای فر و سرخش را عقب کشید و کنار جهان که خود را پیشتر روی مبل‌ها رها ساخته بود نشست.
جهان ناگهان موتور ذهنش روشن شد. پرهام او را چطور پیدا کرده بود؟ سریع صاف نشست و به نیم رخ غرق در فکر پرهام دوخت؛ چشمان طوسی‌‌تیره‌اش به میز جلویش دوخته بود اما فکرش را خدا می‌داند. لب تر کرد و پرسید:
- چطور پیدام کردی؟
پرهام نگاه آشفته بازارش را به او دوخت جهان ناگهان بدنش مورمور شد. این نگاه مردد و لرزان قطعا خبر ناگواری را می‌پروراند.
- روی بدنه بیرونی کمی خشاب یه جی‌پی‌اس کار گذاشتم.
نگاهش اضطراب نگاه طوسی پرهام را فیلتر کرد و به کلتش فکر کرد؛ آن را کجا رها کرده بود؟ شقیقه‌اش را مالید و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
شهاب کلام درنیامده از زبانش را برید و هیکل خم شده روی میزش را صاف کرد. گردن بلند اما کلفتش را صد و هشتاد درجه چرخاند. گوش‌های تیزش نفس‌های تند یک موش را می‌شنید. جهان و آن مرد سرخ موی به ستون نزدیک در خروجی که روبه روی تلوزیون قدیمی نارنجی قرار داشت تکیه زده بودند و آن مرد دستانش را روی دهان جهان نهاده بود. جهان برق نگاه میشی شهاب را شکار کرد. دست پرهام را از دهانش جدا کرد و گفت:
- باشه داداش دیگه نمی‌گم. می‌خواستی تا کامل روشن شدن هوا بری روستا که خورد و خوراک راهمون رو بخری برو دیگه دیرت نشه.
پرهام طوسی‌های خمارش را گرد کرد و به این اندیشید آخر این مرد عقلش را از دست داده که مرا بیرون می‌کند؟ جهان که از قیافه‌ی مبهوت پرهام پی برده بود که دوهزاری کجش هنوز راست نشده بود؛ این بار رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #19
درست به آن روز که برای عقد خواهرش با غُرغُر کت و شلوار مشکی‌ای را که عضلاتش را با سخاوت تمام نشان می‌داد پوشیده بود و روی آیینه‌ی کمد دیواری اتاقی که موقتاً در آن می‌ماند خودش را برانداز کرد. قدم به قدم عقب رفت تا به شب خواب کوچک و گردی که روی عسلی کوچک قهوه‌ای قرار داشت، برخورد کرد. حال که خود را تمام قد در آن بازتاب آیینه می‌دید؛ آن‌چنان بد هم نشده بود. لبخندی روی لب‌های کلفتش نشاند و تخت دونفره‌ی سلطنتی طلایی رنگ را دور زد تا دَر سراسر شیشه‌ای بالکن را ببندد. پرده‌‌ی کتان یاسی را جمع کرد و دَر را با فشردن دستگیره‌ی سفید آن بست. وارد راهروی عمارت شد. نگاهی به سوئیتی که متعلق به او بود، انداخت. هنوز وقت نکرده بود تا آن را به میل خودش بچیند و تنها چند مجسمه‌ طلایی از کوروش کبیر و دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #20
سلام به همگی بعد مدت‌ها اومدم راستی سال نوتون مبارک. این تاخیر برای تغیرات اساسی بود که قراره داده بشه و یجورایی این رمان قراره جلد دوم آواز گوزن‌ها باشه.

موضوع 'رمان آواز گوزن‌ها | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان' در حال تایپ | رمان آواز گوزن‌ها | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

خب بریم ببینیم چی میشه.

-------------------------------------------------------------------------------

- مثلا ایندفعه هم آتیشم می‌زنی؟
سپس سر کلت را روی قلب شهاب گذاشت و او را از خود جدا کرد. دستانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا