- ارسالیها
- 44
- پسندها
- 1,438
- امتیازها
- 9,503
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #11
یکی از بادیگاردها اسلحه را روی شقیقهاش گذاشت که شهاب دستش را بالا آورد و گفت:
- غلاف کن پسر، این همه خشونت و عصبانیت فقط پیری زود رس میاره؛ آروم باش!
مرد بی حرف اسلحه را کنار کشید و پا روی زمین کوبید.
شهاب لبهای نازک اما تو پرش را به لبخند مزین کرد و گفت:
- جهانم... مامانت همیشه اینطور صدات میکرد نه؟
چقدر حیف که کسی نیست بهت بگه جهانم. خدا من رو نمیبخشه.
دستش را سایبان پیشانیاش کرد و ادای گریه کردن درآورد. جهان عنان از کف داد و تقلاهایش را از سر گرفت:
- خفه شو آشغال قسم میخورم یه روز هم بعد عمرم...
- غلاف کن پسر، این همه خشونت و عصبانیت فقط پیری زود رس میاره؛ آروم باش!
مرد بی حرف اسلحه را کنار کشید و پا روی زمین کوبید.
شهاب لبهای نازک اما تو پرش را به لبخند مزین کرد و گفت:
- جهانم... مامانت همیشه اینطور صدات میکرد نه؟
چقدر حیف که کسی نیست بهت بگه جهانم. خدا من رو نمیبخشه.
دستش را سایبان پیشانیاش کرد و ادای گریه کردن درآورد. جهان عنان از کف داد و تقلاهایش را از سر گرفت:
- خفه شو آشغال قسم میخورم یه روز هم بعد عمرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر