داشتم میخوابیدم صدایی منو از خواب بیدار کرد ساعتو نگاه کردم ساعت 3 بود
صدا از سمت دیوار میومد رفتم نزدیک دیوار
که دو جفت دست سیاه و یه چهره ی سیاه اومدن بیرون و گفتن خودت خواستی منو ببینی...
وقتی که کودک بودم، به خانه جدیدی نقل مکان کردیم، من یک خانم را دیدم که در یک کمد سفید در یک اتاق صورتی نشسته است. او حتی برای من دست تکان داد. وقتی از مادرم پرسیدم این کیست، او جوابم را نداد. عجیبترین قسمت ماجرا این بود که وقتی به خانه نقل مکان کردیم، فهمیدیم که در خانه اتاقهایی با رنگ صورتی وجود ندارد، خانواده من علی رغم اینکه من نسبت به آنچه میدیدم جدی بودم، اما آنها حرف من را گوش نمیکردند. چند سال گذشت و ما شروع به بازسازی خانه میکنیم. هنگام برداشتن کاغذ دیواری در اتاق خواب اصلی، متوجه شدیم که رنگ آن صورتی است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.