حتی دلم نمیخواد زیاد راجع بهش حرف بزنم، چون اون یکی از خطرناکترین ها بود واقعا. دراصل انگار همه چیز خیلی بینمون خوب بود و بستی بودیم اما به مرور زمان میفهمی که داره تر میزنه به زندگیت. مثلا تنها که بودیم همیشه طرفم بود و به کسایی که اذیتم میکرد هیت میداد اما همین که می رفتیم تو جمع، یهو شروع میکرد مسخره کردنم و تیکه انداختن بهم. به قول خودش به شوخی. یا با آدم های که اذیتم میکردن یهو خوب میشد. و یا با دوستای من می رفت دوست میشد و پشتم حرف میزد. یا یهو میدیدی با کراشم خیلی صمیمی شده و حتی باهاش لاس میزنه. اینم آدم واقعا من رو داغون کرد از جهت روانی، واقعا!
«اون تورس بود.»