متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه قربانی بی‌گناه سادگی‌هایش | زینب زاهد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع قلب من
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 681
  • کاربران تگ شده هیچ

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #11
برگشتم سرکارم و مشغول کار شدم توی دفترم.
ستاره
زنگ زدم به نفس.
جواب داد:
- سلام خوبی ستاره جان؟
- سلام من خوبم تو خوبی؟
- آره خوبم جانم! کاری داشتی؟
- وقت داری باهم بریم کتابخونه؟
- آره دارم.
- کی وقت داری؟
- فردا کلاس نداریم! فردا بریم؟
- اوم، باشه.
- خوبه با آقا یوسفت نمیری جایی؟
- آقا یوسفو چجوری ببرم کتابخونه؟
- شوخی کردم یه تایم مشخص بگو میریم.
- باشه ساعت نه توی چهارراهی که همیشه تو اون جا پیاده میشی باشیم.
- فرشته هم میاد؟
- تو بهش زنگ میزنی یا من بزنم؟
- تو بزن!
- اوکی.
- کاری نداری؟ من باید برم!
- باشه برو فعلا.
- بای!
گوشی رو قطع کردم و به فرشته زنگ زدم.
- الو سلام فرشته خوبی؟
- سلام ممنون تو خوبی؟
- منم خوبم فردا تایمت آزاده؟
- چطور؟
- هیچ چی می خواستم بریم کتابخونه.
- احتمال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #12
- سلام کردم دیگه.
- خوبی عزیزم؟
- آره خوبم! تو خوبی؟
- منم خوبم! کجایی الان؟
- کتابخونه.
- کی وقت داری؟
- امروز تا چهار این جام!
- بعدش میام دنبالت.
- باشه عشقم!
- پس فعلا خداحافظ.
- خداحافظ.
نفس گفت:
- عزیزم، این جوری به پسرا اعتماد نکن. خودت ضربه می خوری!
- چشم مامان بزرگ. نصیحتاتو آویزه ی گوشم می کنم.
- من دارم جدی می گم ستاره. مسخره نکن.
- مثلا چی کار میخواد بکنه؟
- بعضی وقتا روزگار یه سیلی عجیبی به صورتت میزنه تا متوجه بشی دنیا دست کیه!
- نفس، تو حسادت می کنی که من یوسفو دارم واسه ی همین این حرفا رو میزنی!
- واقعا برات متاسفم ستاره!
- بهت حق میدم، چون تو دوست پسری نداری که شرکت داشته باشه.
- من رفتم.
- کجا؟
- درس بخونم.
- برو به سلامت.
بعد از اون منم غذامو تموم کردم و رفتم سالن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #13
وقتی یوسف منو رسوند محله مون که پدرم هم از اون طرف رسید و یوسف رو با من دید. اومد سمتمون و به یوسف گفت:
- تو با دخترم در ارتباطی؟
- من و ستاره هم دیگه رو دوست داریم.
- تو ستاره رو دوست نداری من مطمئنم.
- ولی ما همدیگه رو می خوایم.
وای خدا این دو نفر هم دیگه رو می شناسن و من دیگه از ترسم لال شده بودم.
بابا گفت:
- دور دختر منو یه خط قرمز بکش فهمیدی؟
- شما نمی تونید بین ما فاصله بندازید.
پدرم دستمو گرفت و کشون کشون برد تا خونه گفت:
حق نداری با اون پسر بگردی، اون پسر نوشیدنی خوار و بی حدومرزه.
- بابا ولی من دوسش دارم.
- اشتباه می کنی.
- بابا یه لحظه گوش کن!
- تمومش کن اون قرار نیست تو رو بگیره فقط داره بازیت میده.
- بابا یوسف منو دوست داره.
- بس کن.
- من عاشق یوسفم، تمام.
فریاد کشید و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #14
خدایا من که گناهی نکردم جز عاشق شدن، چرا میخوان یوسفمو ازم بگیرن؟ خدایا کمکم کن عشقمو ازم نگیرن.
خوابم برد صبح با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم دانشگاه. سر کلاس که رسیدم به نفس و فرشته سلام کردم.
نفس گفت:
- سلام خوبی؟
- نه خوب نیستم تو چطوری؟
-فرشته گفت:
- گریه کردی؟ چشمات پف کرده.
- آره گریه می کردم تا نصف شب.
نفس گفت:
- یوسف چیزی گفته؟
- نه.
نفس گفت:
- پس چی؟
پدرم دیشب منو با یوسف دید بهم گفت که دیگه نباید باهاش حرف بزنم.
فرشته گفت:
- چرا مگه از یوسف چیز بدی دیده؟
- من که ندیدم، بابام میگه یوسف نوشیدنی خوار و بی حدومرزه!
نفس گفت:
- دیدی گفتم به اون پسره اعتماد نکن!
اشک از چشام سرازیر شد و گفتم:
- نه یوسف همچین آدمی نیست.
فرشته گفت:
- بسه دیگه، اشکاتو پاک کن. استاد اومد.
بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #15
حسین رو به من کرد و با لبخند گفت:
- من حسینم، از آشناییتون خوشحالم.
- من ستاره هستم.
نمی دونم چرا حسین همش آب بینیشو بالا می کشید انگار معتاد بود.
من عاشق یوسف بودم، عاشق اخلاقش، عاشق خوش تیپیش و موها و چشمای خوشرنگش ولی بابام میگه یوسف میخواد منو بازی بده! آخه چرا با من و یوسف این جوری رفتار می کرد؟ من که از یوسف هیچ بدی ندیده بودم. مامانم با این رابطه موافق نیست، حتی نفس میگه که بهش اعتماد نکن. یعنی اونا یوسفو بهتر از من می شناسن؟ فکر نکنم! من که کار بدی ازش ندیدم.
برگشتم خونه، بابا خونه بود. بهم گفت:
- کجا بودی؟
- بیرون!
- با کی رفته بودی؟
- تنها!
- با یوسف بودی؟ من که میدونم با اون بودی!
- نه نمیدونی!
- از فردا خودم میام دنبالت دانشگاه!
- ولی بابا!
- ولی نداریم!
- من نمی خوام تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #16
یوسف
رفتم خونه در رو باز کردم و وارد خونه شدم به مامانم سلام کردم، جواب داد:
- سلام پسرم خوبی؟
- خوبم، شما چطوری؟
- ممنون پسرم خسته نباشی!
- خسته ام کارای شرکت زیاد بود.
- بمیرم برات.
- خدا نکنه مادر من!
- بیا ناهار بخور.
رفتم سر میز غذاخوری و شروع کردم به خوردن دلمه های مامان پز. وای چقدر خوشمزه بودن بعد از این که خوردم و تموم کردم از مامانم تشکر کردم و رفتم توی اتاقم و روی تختم دراز کشیدم. داشتم پیامای گوشیمو چک می کردم که ستاره زنگ زد جواب دادم:
- الو ستاره جان!
- سلام خوبی؟
- سلام ممنون تو خوبی؟
- خوبم چه خبر؟
- سلامتی!
- کجایی؟
- تازه از شرکت رسیدم خونه!
- خسته نباشی.
- الان تو ترم چندی؟
- ترم دو.
- من فکر می کردم فارغ التحصیل میشی!
- چرا این فکرو کردی؟ یعنی من این قدر پیرم!
- نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #17
- بفرست دیگه! مگه چی میشه؟ آسمون به زمین میاد؟
- اگه یه بار دیگه بگی گوشی رو قطع می کنم!
- خب الان دیگه عادی شده!
- چرت نگو! بی شعور!
- باشه بابا، چرا عصبانی میشی؟
- اصلا من میرم، دیگه هم به من زنگ نزن!
گوشی رو قطع کرد! چقدر زود بهش برمی خوره!
ستاره کوچولو، تو بی گناهی اما پدرت باید تاوان پس بده! تاوان داغی که روی دلم گذاشت!
منو ببخش که هیچ کاری از دستم برنمی آد و میخوام بهت صدمه بزنم!
بهش پیام دادم و گفتم:
- ستاره جان می بخشی منو؟
- نه نمی بخشم.
- زنگ زدم بهش با اون صدای کیوت جواب داد:
- چیه؟
- من که عذرخواهی کردم!
- من نمی بخشمت!
- اون وقت چرا؟
- دیگه دوستت ندارم!
- ناز می کنی؟
- نه جدی می گم!
- قربونت برم چرا این قدر زود ناراحت میشی؟
- من میگم بیا خواستگاریم، بعد تو عکس می خوای؟
- چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا