فال شب یلدا

دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی خاطرات گمشده | رویاپرداز تاریک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 537
  • کاربران تگ شده هیچ

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #11
برف سبکی درحال بارش بود و هوا بسیار سرد بود چون اینجا فاصله زیادی تا قطب شمال نداشت.
پرده ها کنار کشید تا از ورود سرما به خانه جلوگیری کند و چند هیزم داخل شومینه انداخت تا خانه گرم شود.
چوب ها داخل شومینه می‌سوختند و صدای ترق تروق آن ها به گوش می‌رسید.
روی مبل تک نفره زرشکی رنگش نشست
ویولن‌سل قدیمی‌اش را برداشت و مشغول نواختن موسیقی شد.
هم‌زمان الا در آشپزخانه بعداز شست شوی ظرف ها به سمت فر رفت.
با باز کردن فر بوی خوش کیک همه جا را فرا گرفت.
آن را از داخل فر بیرون آورد و روی کمد گذاشت.
مثل همیشه کیک بافت نرمی داشت و کاملا پخته بود و خبری از سوختگی یا خامی نداشت.
آن را از قالب دایره‌ای رنگ بیرون آورد و روی سینی گذاشت.
با چشمک زدن چراغ نگاهی به لامپ انداخت
چراغ خانه گه گاهی چشمک میزد اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #12
چندماه است که خود را فریب دادم که دختر داخل رمان من نیستم، چون از خودم الهام نگرفتم و سعی کردم شخصیت خودش را با کمک الهامات شکل دهد اما هر چقدر در ویرایش جلو می‌روم توان انکار این قضیه را از دست می‌دهم.


دنیا و الهه شاید دو دختر در دو عالم متفاوت هستند دخترانی محکومند استعدادشان را به خاطر جهالت بقیه بروز ندهند و در تاریکی هنرنمایی کنند.


دنیا بسیار ساده است و بویی از حیله گری و سیاست زنانه نبرده است، همان طور که من چیزی از آنان سر در نمیاورم.

دنیا آرزوی برگشت به خانه دارد همان آرزویی که من دارم آرزوی برگشت به خانه چون با اهالی این مسافر خانه نمیتوانم یک درد و دل ساده کنم

منم نیازمند یک خانه هستم برای پناه گرفتن داخل برای اشک ریختن داخل آن و پاک شدن گریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #13
به عنوان نویسنده جنایی و ترسناک سابق راه های زیادی برای خلاص شدن از این دنیا می‌دانست.
چیز زیادی برای زدن رگهایش لازم نداشت.
همین دستبندی که دور دستش زده بودند بهترین وسیله برای کشتن خود بود.
یک نفس عمیقی بیرون می‌دهد و سپس دستانش را با تمام قدرت به سمت طرفین می‌کشد و آرام آرام آهن دور دستبند شروع به بریدن رگ های دستش می‌کند.
درد آهن تا به مغز استخوانش می‌رسید و از شدت درد چیزی نمانده بود جیغ بکشید با اینکه چشمانش پر از اشک بود اما دست از این کار نمی‌کشید قلب و عقلش با هماهنگی هم او را به این کار دعوت می‌کردند.
برای چه زنده بماند دست هنر برداشته بود چیزی که کل نوجوانی‌اش برای آن زحمت کشیده بود و سخت کار کرده بود تا خرج شوهرش را در بیاورد و اجازه ندهد که کار باعث افت تحصیلی او شود.
چندین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #14
سربازان امپراتوری از دروازه‌ عقب وارد قلعه شده و پخش جنوبی را محاصره کردند و منتظر دستور امپراتور هستند عده ای از آنان هم درحال نبرد در جلوی دروازه اصلی هستند خود امپراطور در آنجا حضور دارد، با زره طلایی و شمشیر باستانی اجدادی خود به جنگ شورشیان آمده است تا شاهدخت عزیزش را نجات دهد.
جنگ ظاهراً به نفع امپراطور است شاید قلعه قبل از غروب آفتاب فتح شود و رهبر شورشیان دستگیر شوند اما کلمه خانواده دیگر برای امپراطور معنایی ندارد.
سران شورشی پسران او هستند و شایعات به همکاری شاهدخت با برادرانش شهادت می‌دهند، ملکه نیز از شدت شرم و خشم دیگر جانی در بدن ندارد و دچار بیماری سختی شده است.
دیگر هیچ سربازی در دیوار های قلعه نمانده است یک حمله کافیت تا دروازه فتح شود اما اگر ناگهانی حمله می‌کرد احتمال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #15
بریده داستان

وقتی عقل و منطق شکست می‌خورد شیطان به کمک انسان می‌آید.
جنایات مکافات_فئودور داستایوفسکی
انگلستان_در حوالی لندن
پلیس ها دور تا دور منطقه ای که در آن قتل صورت گرفته بود نوار زرد کشیده بودند.
هوا مه الود بود و باران نم نم می‌بارید تا چشم کار می‌کرد درخت بود.
زمین گل آلود بود و راه رفتن برای افراد پلیس کمی سخت کرده بود.
کارآگاه جوان کنار جنازه نشسته بود و درحال بررسی جنازه بود.
جنازه متعلق به یک بانوی جوان حدوداً ۲۰ ساله بود موهای بلوندش با خون قرمز شده بود.
با بلند شدن صدای ماشین در آن اتوبان خلوت تعجب همه را برانگیخت.
ماشین شولت آمریکایی در کنار اتوبان جنگی ایستاد.
مرد جوانی که کت شلوار سرمه‌ای به تن داشت و یک بارانی مشکی رنگ بلند به تن کرده بود از ماشین پیاده شد و به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #16
بالآخره زمان موعود می‌رسد به دستور خدا، صبا در فلوت جادویی‌اش می‌دمد و ابرها با صدای نغمه فلوتش حرکت می‌کنند .
رعد برق با فریادی که از سر ذوق و خوشحالیست رسیدن لحظه موعود را به همگی اعلام می‌کند و در آسمان نور افشانی می‌کند تا اینکه بالاخره باران شروع می‌شود.
اما انگار نه انگار که رحمت خدا درحال نزول است. مردم چترهایشان را باز می‌کنند تا از قطرات باران در آمان بمانند.
مادران فرزندانشان را محکم در آغوش می‌گیرند و زیر چادرشان پنهان می‌کنند با قدم‌های سریع قبل از آنکه خیس شوند به سمت خانه‌هایشان می‌روند.
این پارک کوچکی که تا چند دقیقه پیش مملو از صدای خنده کودکانه بود در سکوتی مرگ‌بار فرو می‌رود
فرشتگان کاغذ و قلم به دست در کوچه پس کوچه‌های شهر دنبال آرزو برای ثبت و بردن به درگاه خداوند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #17
قد قامت بلندی دارد به قدری بلند است که ظرافت دخترانه‌اش را از دست داده است. موهایش را زیر کلاهش پنهان کرده بود و نقابی آهنین بر صورتش گذاشته
سیگاری قدیمی که بوی بدی داشت لای ل..*باش قرار داده کامی عمیق از آن گرفت و دودش سفید رنگش را با آهی عمیق بیرون داد و گفت:
- شما احمقا از پس نگهداری از یک تیکه سفال قدیمی رو ندارید بعد برامون کلی آسمون ریسمون می‌بافید که قوم برترید! چه عقب مونده‌هایی
نیش خندی می‌زند و هم‌زمان پنجره پشت سرش با شلاق رعد آسمان روشن دیده می‌شود صدای غرش ابرها شنیده می‌شود
مرد جوانی که در آنجا بود با ترس گفت:
- بهتر نیست بحث به بیراهه نکشه.
صدای ان دختر مرموز دوباره در آن خرابه طنین انداز شد:
- هیسسس بارون شروع شده الان بهترین زمان برای دعاست مسلمونا میگن بهترین زمان برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #18
چله نشینان غم آزادی وطن؟

صد سال سیاه دور باشه اون یلدایی که ایران، سوریه دوم بشه و تروریست ها به افتخار آزادی ما تو شهرهامون آتیش بازی کنند
 
امضا : dark dreamer

موضوعات مشابه

عقب
بالا