فال شب یلدا

دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی آسیمه | اِنزوا؛ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 310
  • کاربران تگ شده هیچ

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #11

آسمان پرده‌ی سیاهش را کشید، سکوت رنگ تیره‌اش را به دیوارهای اتاق پاشید، چشم‌هایش که بسته شدند، خود را در میانِ تصاویری از گذشته پیدا کرد.
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #12

یک روز دگر نیز گذشت، با گرما و اعنوان کردن انواع کافه‌ها در نقاط مختلف شهر، به قصد رفتن؛ اما همه ما می‌دانیم هیچگاه نخواهیم به این‌طور مقصد‌ها رفت. فقط جهت سرگرمی و فرار از بی‌حوصلگی روزها آنها را جستجو می‌کنیم. اکنون شب آمده و هنوز شب‌ها زیبا است، اما اگر توان بیرون رفتن در من باشد.
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #13

دگر پروانه‌ای نمانده بود، خون‌آلود از گلویش بالا آمده بودند. ترسی برای از دست دادن نداشت، زیرا او رفته بود.
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #14

خسته بود، دگر موهای صافش نیز دلش را شاد نمی‌کردند، دلش آغوش می‌خواست. هرگاه به او فکر می‌کرد، پیکر مردانه، دستان نیرومند، صدایی بم. د‌ل‌تنگ می‌شد.
ساعات می‌گذشتند و می‌گذشتند. روز به دور دست‌ها می‌رفت و شب، جای آن را پر می‌کرد. نم‌ناک ذوق در چشمانش پدید می‌آمد، آخر او می‌خواست بیاید. از پنجره خانه، به کوچه تاریک نگاه می‌افکند.
هر لحظه که می‌گذشت، در دلش بیشتز غوغا برپا می‌شد. ساعت ۹:۵۰ دقیقه. او را دید. با دستانی پر از سرکوچه به سوی خانه می‌آمد. مرد وقتی موهای صاف و بلند زنش را کهاز پنجره به بیرون اویزان شده بودند، دید لب‌هایش خندیدند.
زن، مانند دختربچه‌ای مقابل در ایستاد تا او بیاید. صدای گام‌هایش رو پله، لبخند و شوقی که داشت را بیشتر می‌کرد. انگار نه انگار سال‌ها از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #15

محیط بسیار گرم بود، هرکجا را می‌دیدی افراد سیاه‌پوش برای عزاداری، وجود داشت. حسینه‌ را وجب‌به‌وجب فرش کرده و بوی تازگی فرش‌ها به مشام می‌رسید. دیوار‌های حسینه را جملاتی از آیه‌های قران پوشش می‌دادند. خانمی در سکویی که برای او منتخب نهاده بودند، سخن می‌گفت.
سخنانش از امام حسین، ویژگی‌های مختلف او و کتاب‌هایی که اسمش در آنها نام داشت، بود. لحن گفته‌‌هایش، آرام و دل‌نشین به نظر می‌آمد. در میان صحبت‌هایی که نجوا می‌کرد، تاریخ نیز زبانه می‌کشید‌.
گاه‌ناگاه حرف‌های تلخی را نیز بر زبان می‌آورد که جمع، ناگهان در بهت فرو می‌رفت. اسامی مختلفی نام می‌کرد، از عمر صدر تا فاطمه‌ی زهرا.
روایتی را تعریف نمود، اندکی سهمگین می‌پنداشت و از میان تاریخ آن را بیرون نهاد، می‌خواست قدرت امام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,483
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #16

آشنایی خوب است، با افراد جدید یا حتی قدیم. با افراد قدیم که آشنا شوی، تلخ است. زیرا تو نمی‌دانستی آن فرد چنین خصوصیاتی دارد. ناگهان بر خود و افکار خوشایند لعنت می‌فرستی و حتی دگر نمی‌خواهی با افراد جدید آشنا شوی. زیرا اکنون فهمی داری، فهمی که می‌گوید هر آشنایی، دو مرحله دارد.
 
آخرین ویرایش
امضا : اِنزوا؛

موضوعات مشابه

عقب
بالا