فال شب یلدا

پرونده پرونده | لوییز پورتن

  • نویسنده موضوع Amin~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 343
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
فردای اون روز، وقتی لکسی به تازگی از بیمارستان مرخص شده و هیچ مشکلی نداره، یکبار دیگه بشدت حالش بد می‌شه؛
در ساعات اولیه چهارم ژانویه، لوییز با 999 تماس می‌گیره و می‌گه دخترش لکسی نفس نمی‌کشه.
توضیح داد که دخترش به پشت دراز کشیده و استفراغ داره از دهانش بیرون میاد،
در این موقعیت شما باید صداتون از وحشت بلرزه اما لوییز بی نهایت آروم و سرد بوده...
دقایقی بعد امدادگر ها خودشون رو می‌رسونن، دعوتشون می‌کنه داخل اما در تمام این مدت باز هم سرد سرد بوده؛
خودشون رو به بدن لکسی می‌رسونن و اون رو وضعیت بی نهایت وحشتناکی پیدا می‌کنن، لب، دست ها، دور چشم، گوش همگی و همگی به رنگ آبی و بنفش دراومده بودن.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
لکسی بشدت بد نفس می‌کشید و امدادگر ها متوجه شدن که انگار این کودک زمان زیادی رو در این وضعیت بوده؛
این نشون میده که لوییز ساعت های زیادی صبر کرده و بعد با 999 تماس گرفته.
خوشبختانه اینبار هم تیم درمان تونستن لکسی رو نجات بدن، اون رو سریعا به بیمارستان ارجاع دادن؛
گفته شده در زمانی که اون ها توی آمبولانس بودن، لوییز هیچ عکس العملی نشون نمی‌داده و همینجوری داشته برای خودش عکس می‌فرستاده.
توی بیمارستان باز هم پزشک ها نتونستن دلیل قطعی برای حال بد لکسی پیدا کنن و تنها مشکلی که متوجهش شدن، عفونت احتمالی سینه اش بود، به همین دلیل این دختر بچه رو 4 روز دیگه توی بیمارستان تحت مراقبت نگه داشتن؛
جالبه که بدونین در تمام این مدت لوییز اونجا موند، بله کنارش دخترش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
در ادامه هم، هر نری که توی بیمارستان می‌دید رو می‌کشید یک گوشه و شروع می‌کرد به حرف زدن باهاش و حتی خدمات خودش رو اونجا هم انجام می‌داد،
یعنی نمی‌ذاشت دو دقیقه خالی بمونه، همونجا با یکی از نگهبان های بیمارستان رو هم ریخت، 87 تا پیام رد و بدل کردن و در آخر قرار گذاشتن.
در آخر لکسی بعد از چند روز، با یک کیسه آنتی بیوتیک از بیمارستان مرخص می‌شه و همه چیز روال سابق خودش رو می‌گیره،
لوییز همون‌طور به مرد ها پیام می‌ده و سر قرار های پی در پی می‌ره، جالب این هست که در این تایم از مرد ها بخاطر وضعیتی که دخترش داشته بیشتر پول می‌گرفته!
یعنی می‌رفته مظلوم نمایی می‌کرده که ای دخترم مریض‌ه و فلان و اون ها هم گاهی دلشون می‌سوخت و بیشتر پول می‌دادن،
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
زمانی که به خونه می‌رسه باز هم سرچ هاش رو شروع می‌کنه، سرچ هایی مثل :
- فردی که با فشردن لب هاش به هم خودکشی کرد
- ممکنه که شما بخاطر بسته بودن راه تنفسی بینی و دهانتون توسط یک نوار چسب بمیرین
- آیا درسته که وقتی می‌میری، خودت رو کثیف می‌کنی
- تا چقدر بعد از غرق شدن، فرد می‌تونه احیا بشه
- چقدر طول می‌کشه تا یک جسد گرماش رو از دست بده
- پنج اتفاق عجیب که بعد از مردن رخ می‌ده
این ها نشون می‌ده که لوییز سعی داشته دخترش لکسی رو طوری به قتل برسونه که هیچکس متوجه نشه کار اون بوده،
بعد از اینکه این سرچ ها رو انجام داد، سراغ مرد ها رفت و شروع کرد به تکست دادن « من دارم تایم خیلی سختی رو با دختر سه ساله ام که درگیر یک آنفولانزای کشنده شده می‌گذرونم، دکتر ها مرتب بهم می‌گن اون قراره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
تاریخ رو چند روز می‌بریم جلوتر، به 14 ژانویه روزی که لوییز بالاخره قراره به پلن شومش تحقق ببخشه؛
اوایل اون روز، لوییز دوتا دخترهاش رو برد خونه خواهرش کارن و گفته شده در اون چند ساعت بشدت بهشون خوش گذشته و خوشحال بودن.
ساعت 6 بعداز ظهر، لوییز و دوتا دخترهاش تصمیم می‌گیرن که به خونه برگردن،
کمی بعد از رسیدن به خونه، لوییز شروع می‌کنه به مردهای مختلف پیام می‌ده و در مورد وضعیت بد دخترش بهشون می‌گه و یک سرچ وحشتناک دیگه انجام میده « چه راه های برای کشتن یک نفر وجود داره. »
اواخر شب، بار دیگه لکسی حالش بشدت بد می‌شه و اینجاست که لوییز یک تماس دیگه با 999 می‌گیره و می‌گه دخترش در وضعیت خیلی بدی قرار داده؛
ظاهراً بار دیگه لکسی تنفسش قطع شده و اپراتور میگه ما الان براتون آمبولانس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
تحقیقات انجام شد و متوجه شدن که بله، ساعت ها قبل از اینکه با 999 تماس گرفته بشه، لکسی از دنیا رفته و آیا این موضوع مشکوک رو کسی جدی گرفت؟ خیر!
این اتفاق هم به عنوان یک حادثه ناگوار و طبیعی اعلام شد.
حالا بنظرتون لوییز روزهای بعد از مرگ دخترش رو چطور گذروند؟
آیا گریه کرد یا خودش رو کتک زد؟ خیر توی اپ میت می 47 ریکوئست جدید رو قبول کرد و عکس برای این و اون فرستاد؛
همچنین از مرگ لکسی استفاده می‌کرد تا مردها بهش پول بیشتری بدن و همچنین یک اکانت
GoFundMe
زد تا از طریق لینک این حساب، بتونه برای فرضا برگزاری مراسم های دخترش پول جمع کنه، این لینک رو برای تک تک مردایی که باهاشون حرف می‌زد فرستاد تا اون ها کمی پول کمک کنن.
و تنها حرکتش در برابر مرگ دخترش این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
روزهای بعدی رو هم صرف خندیدن، بیرون رفتن و نوشیدن با دوست هاش توی بارهای مختلف کرد و از طرفی هیچ اهمیتی هم به اون یکی دخترش یعنی اسکارلت نمی‌داد؛
این خنده مختص بیرون نبود البته، سر مراسم دخترش هم این کار رو می‌کرد و بیشتر وقتش رو توی گوشیش می‌گذروند.

لوییز اسکارلت رو دست هرکسی که می‌تونست می‌سپارد و می‌رفت تا با مردهای مختلف رابطه داشته باشه،
بیشتر اوقات اسکارلت پیش کارن می‌موند و این بی نهایت کارن رو عصبی می‌کرد چون می‌دید خواهرش تازه دخترش رو از دست داده، باز دست از بیرون رفتن برنمی‌داره.
وقتی هم که به روش می‌آورد، لوییز می‌گفت « من ناراحتم و این بیرون رفتن روشی‌ه که باهاش با غمم کنار میام. »
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
توی همین دوران بود که به سرش می‌زنه باید از دست اسکارلت هم خلاص بشه به همین دلیل به هرکسی که می‌شناخت می‌گه که می‌خواد دخترش رو به یک جایی بده چون حس می‌کنه نمی‌تونه مادر خوبی براش باشه؛
و ما قراره یکبار دیگه، همون چرخه قبلی رو تکرار کنیم.
یک هفته بعد از مرگ لکسی، لوییز به یک مرد رندوم پیام می‌ده و می‌گه امیدواره اسکارلت همون اتفاقی که برای خواهرش رخ داد رو تجربه نکنه؛ در همین دوره، مادر لوییز خیلی یهویی دوباره به زندگیش برمی‌گرده.
و لوییز چی به این مادر از سفر برگشته گفته باشه خوبه؟ « حالا که لکسی مرده، نفر بعدی اسکارلته. »
مادرش بعدها ذکر کرد لحن لوییز، کاملا تهدید آمیز بود؛
در اول فوریه همون سال، تنها 18 روز بعد از مرگ لکسی، لوییز دست به یک قتل دیگه زد.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
اون شب، لوییز و اسکارلت از اونجایی که لوییز خیلی ناراحت بود و نمی‌تونست خونه اش رو بدون لکسی ببینه، قرار بود در هتل بمونن، یکباره همون حالت های قبلی برای اسکارلت هم اتفاق افتاد و اینبار لوییز چکار بکنه خوبه؟
شروع می‌کنه به پیام دادن به این و اون که 30 پوند بهم بدین تا بنزین بزنم و دخترم رو به بیمارستان برسونم،
اون ها هم پاسخ می‌دادن به آمبولانس زنگ بزن، ما پول نمی‌دیم.
ساعت 9:50 دقیقه شب، تصمیم گرفت خودش اسکارلت رو به بیمارستان ببره،
اما آیا اون به بیمارستان رفت؟ خیر.
داشت تمام تلاشش رو می‌کرد تا دیر به بیمارستان برسه، توی خیابون ها می‌گشت، رفت پمپ بنزین، رفت به فروشگاه و و و؛
در ساعت 10:20، ماشین لوییز توی پارکینگ یک فروشگاه خیلی بزرگ دیده می‌شه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,649
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
به اپراتور می‌گه که دخترش نفس نمی‌کشه و حرکتی نمی‌کنه و اون شخص هم بهش می‌گه دخترت رو باید سریعا به بیمارستان برسونی و من با آمبولانس تماس می‌گیرم تا خودشون رو بهت برسونن، در همین حین هم داره بهش توضیح می‌ده که چجوری باید CPR انجام بدی؛
وقتی آمبولانس رسید اون ها به سرعت پرتلاش بودن تا جون اسکارلت رو نجات بدن اما دیگه فایده ای نداشت.
ازش پرسیدن که چی شده، چه اتفاقی افتاده و لوییز در کمال خونسردی پاسخ داد « اوه، فکر کنم آنفولانزا گرفته. »
اون ها حرف لوییز رو باور نکردن و سریعا کودک رو به بیمارستان رسوندن تا بلکه اونجا بتونن کاری براش انجام بدن،
اما متاسفانه دیگه خیلی برای اسکارلت کوچولو دیر شده بود.
 
امضا : Amin~
عقب
بالا