- ارسالیها
- 13,886
- پسندها
- 49,649
- امتیازها
- 96,908
- مدالها
- 161
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
فردای اون روز، وقتی لکسی به تازگی از بیمارستان مرخص شده و هیچ مشکلی نداره، یکبار دیگه بشدت حالش بد میشه؛
در ساعات اولیه چهارم ژانویه، لوییز با 999 تماس میگیره و میگه دخترش لکسی نفس نمیکشه.
توضیح داد که دخترش به پشت دراز کشیده و استفراغ داره از دهانش بیرون میاد،
در این موقعیت شما باید صداتون از وحشت بلرزه اما لوییز بی نهایت آروم و سرد بوده...
دقایقی بعد امدادگر ها خودشون رو میرسونن، دعوتشون میکنه داخل اما در تمام این مدت باز هم سرد سرد بوده؛
خودشون رو به بدن لکسی میرسونن و اون رو وضعیت بی نهایت وحشتناکی پیدا میکنن، لب، دست ها، دور چشم، گوش همگی و همگی به رنگ آبی و بنفش دراومده بودن.
در ساعات اولیه چهارم ژانویه، لوییز با 999 تماس میگیره و میگه دخترش لکسی نفس نمیکشه.
توضیح داد که دخترش به پشت دراز کشیده و استفراغ داره از دهانش بیرون میاد،
در این موقعیت شما باید صداتون از وحشت بلرزه اما لوییز بی نهایت آروم و سرد بوده...
دقایقی بعد امدادگر ها خودشون رو میرسونن، دعوتشون میکنه داخل اما در تمام این مدت باز هم سرد سرد بوده؛
خودشون رو به بدن لکسی میرسونن و اون رو وضعیت بی نهایت وحشتناکی پیدا میکنن، لب، دست ها، دور چشم، گوش همگی و همگی به رنگ آبی و بنفش دراومده بودن.