مطالب جالب مطالب جالب | قطعه‌های کتاب

[وانیا؛]

امکان نداشت هنوز اینجا باشم. گاهی شک می‌کردم حتی بتوانم ده دقیقه‌ی دیگر دوام بیاورم. و فکر این‌که آن‌قدر سالم و بااعتمادبه‌نفس بمانم که این‌طور درباره‌اش بنویسم دور از ذهن‌تر از آن بود که باورپذیر باشد.

 

[وانیا؛]

یکی از نشانه‌های کلیدی افسردگی ندیدن هیچ امیدی است. هیچ آینده‌ای. دور از تونلی که در انتهای آن روشنایی است. انگار هردو سر تونل بسته شده، و شما داخل آن هستید.

 

[وانیا؛]

پس همین واقعیت که این کتاب وجود دارد ثابت می‌کند افسردگی دروغ می‌گوید. افسردگی باعث می‌شود به چیزهایی فکر کنید که اشتباهند. اما خود افسردگی دروغ نیست. این واقعی‌ترین چیزی است که در عمرم تجربه کرده‌ام. البته نامرئی است.

 

[وانیا؛]

برای سایر آدم‌ها گاهی اصلاً مهم به‌نظر نمی‌رسد،‌ با سری آتش گرفته این‌طرف و آن‌طرف می‌روید و هیچ‌کس شعله‌ها را نمی‌بیند. و در نتیجه -از آنجا که افسردگی عموماً نادیدنی و اسرارآمیز است- داغ ننگ به‌راحتی باقی می‌ماند.

 

[وانیا؛]

و افسردگی بیماری فکر است.

 

[وانیا؛]

وقتی افسرده‌اید، احساس تنهایی می‌کنید، و این‌که هیچ‌کس کاملاً وضعیتی را که دارید تجربه نکرده. آن‌قدر می‌ترسید دیوانه به‌نظر برسید که همه‌چیز را درونی می‌کنید، و آن‌قدر می‌ترسید مردم بیشتر شما را تنها بگذارند که ظاهری آرام به خود می‌گیرید و درباره‌اش حرف نمی‌زنید، که خیلی بد است، چون حرف زدن از آن بهتر است.

 

[وانیا؛]

زمان شفا می‌دهد. در انتهای تونل روشنایی وجود دارد،
حتی اگر ما قادر به دیدنش نباشیم.

 

[وانیا؛]

افسردگی برای هرکس متفاوت به‌نظر می‌رسد. درد به شکل‌های مختلف، به درجات متفاوت حس می‌شود و واکنش‌های متفاوتی را برمی‌انگیزد.

 

[وانیا؛]

«اما درنهایت فرد برای زندگی کردن بیشتر از کشتن خودش به شهامت نیاز دارد.» آلبرکامو، یک مرگ شاد.

 

[وانیا؛]

و بیشتر از یک سال طول کشید تا دوباره حتی احساس کنم نیمه‌عادی‌ام. تا آن مرحله هیچ درک یا آگاهی واقعی از افسردگی نداشتم.